دروود بر ایرانیان
به همه کسانی که دوست دارن بدانن مجریهای بی بی سی یا bbcpersian چطور ادمهایی هستن درخواست میکنم این فیلم را ببینند
فیلم توهین به تمدن ایرانی دانلودفیلم
برای دانلود کتاب روی دانلود کلیک کنید
محل دانلود | اسم کتاب |
تعداد برگ |
دانلود | کتاب آسمانی اوستا | 546 |
دانلود | کورش بزرگ الگو و پدر صلح وحقوق بشر جهان | 13 |
دانلود | ملاقات فیثا قورس با زرتشتیان | 6 |
دانلود | اندیشه های زرتشت | 23 |
دانلود | ارتش خشایارشاه | 38 |
دانلود | دانش در ایران وتاثیر آن بر جهان | 17 |
دانلود | دانش وآغاز نهادهای دانش در ایران باستان | 20 |
دانلود | گاتاها و تاثیر آن بر دانش در ایران باستان و جهان | 20 |
دانلود | بی هنران بدانند ایران تمدنی بیش از 10هزار سال دارد | 10 |
دانلود | چرا در شب یلدا انار می خوریم | 4 |
دانلود | زرتشت و دین ایرانی | 46 |
دانلود | هوخشتره بنیانگذار شاهنشاهی ایران | 31 |
دانلود | شاهنشاهی هخامنشی(بخش دوم) | 37 |
دانلود | تئوری سیاسی شاهنشاهی | 26 |
دانلود | خشایارشاه و یونانیان (گفتارپنجم) | 41 |
دانلود | نقش تمدن ایران باستان در خاورمیانه | 27 |
دانلود | نقش فرهنگ ایرانی در تحول ادیان خاورمیانه | 24 |
دانلود | آیین مانی | 4 |
دانلود | ارمنستان در دوره هخامنشیان | 8 |
دانلود | اساس ایرانی و بابلی استوره ی آدم ـ حوا | 6 |
دانلود | فروپاشی شاهنشاهی ایران-سلطه تازی بر ایران | 338 |
دانلود | کتاب کامل پیدایش ایران | ♥ |
دانلود | پادشاهی ماد | 22 |
دانلود | تاریخ قبل ماد | |
دانلود | جنگ ایران ورم | 42 |
دانلود | کام بوجیه و تسخیر مصر | 26 |
دانلود | جانشینان خشیار شاه | 52 |
دانلود | شاهنشاهی ساسانی | 48 |
دانلود | اطلس تاریخ ایران | 238 |
دانلود | شاپور اول-احیای شکوه ایران | 29 |
دانلود | اموزش خط اوستایی | 40 |
دانلود | آیین زرتشت | 36 |
دانلود | آموزش خط میخی | 15 |
دانلود | ادیان ایران باستان | 249 |
دانلود | 2قرن سکوت | 280 |
دانلود | دریای مازندران | 287 |
دانلود | ایران پیش از آریاییها | 125 |
دانلود | فروپاشی ساسانی | 36 |
دانلود | داریوش بزرگ | 30 |
دانلود | نام دریای پارس(خلیج پارس) | 207 |
دانلود | کورش بزرگ | 43 |
دانلود | نامنامه کردی | 33 |
دانلود | سیر تحول و تطور نقش و نماد در هنرهای سنتی ایران | 143 |
دانلود | معماری هخامنشیان | 14 |
دانلود | تاریخ سیاسی ایران باستان | 306 |
دانلود | شاهنشاهی جهانی ایران | 295 |
دانلود | زرتشت | 40 |
خط میخی تاریخ چند هزار ساله ما/یک خط تنها نیست یک فرهنگ آریایی است
سروش روز
نوروز کوچک
یک رشته از جشنهای آریایی از اقوام هند و ایرانی و هند و اروپایی جشنهای آتش است. منظور از جشنهای آتش جشنهایی است که با افروختن آتش جهت سور و سرور و شادمانی آغاز و اعلام میشد. میان رومیان و یونانیان و بعضی از ملل دیگر اروپایی نظایرش با جشنهای آتش ایرانی هنوز باقی است. از جمله جشنهای آتش که هنوز در ایران باقی مانده جشن چهارشنبه سوری و جشن سده است. از جشنهای آتش که فراموش شده، باید از جشن آذرگان در نهم ماه آذر و جشن شهریورگان در روز چهارم ماه شهریور نام برد. لازم به یادآوری است که زرتشتیان عقیده دارند، روشنی و آتش و آفتاب تجلی اهورامزدا است. اهورامزدا به وسیلهٔ نور تجلی میکند
جشن سده
ار جملهٔ بزرگترین جشنهای آتش در ایران باستان که تدوام داشته و تا به امروز ادامه دارد جشن سده است یعنی جشنی که به یادگار پیدایی آتش برگزار میشود. فردوسی شرح آن را در ضمن احوال هوشنگ چنین آوردهاست. «هوشنگ شاه پیشدادی روزی به هنگام شکار که با گروهی همراه بود، مار سیاهی (مظهر مرگ و نیستی در ایران باستان) میبیند. سنگی با شدت به سوی مار پرتاب میکند. بر اثر اصابت سنگ بر سنگ جرقه میجهد و خار وخاشاک اطراف آن به آتش کشیده میشود و مار میگریزد و شاه و همراهان به گرد آتش (مظهر فروغ ایزدی) به جشن و سرور تا شب هنگام پرداخته و نمیگذارند آتش هیچگاه خاموش شود. از آنگاه آن جشن را سده نام نهادند
وجه تسمیهٔ این جشن به همان عدد سد میرسد و مربوط است به موقعیتهای فصلی. در دورانی ایرانیان سال را به دو فصل تقسیم میکردند، تابستان بزرگ که هفت ماه بود از آغاز فروردین تا پایان مهر ماه و زمستان بزرگ که از اول آبان ماه شروع و به پایان اسفند ماه میرسید و بعضی پنجه را نیز در این پنج ماه به شمار میآوردند که مجموعاً یک سد و پنجاه روز میشد. گویند چون صد روز از زمستان بزرگ سپری میشد، ایرانیان جشن سده را برپا میکردند چون بر آن بودند که اوج و شدت سرما سپری شده و این پدیدهٔ نابسامانی و سکون که از کردار اهریمن است، توان و نیرویش رو به زوال و کاستی است. این جشن را آبان روز از بهمن ماه برابر با دهمین روز از بهمن ماه برگزار میکردند به شب هنگام و در این وقت درست سد روز از زمستان بزرگ میگذشت. در جشنی بزرگ آتش را که جلوگاه و رمز و کنایت از اهورامزدا است، میافروزند تا نیروهای اهریمنی ضعیف و نابود شوند.
یکی از مشخصات و ویژگیهای جشن سده تعاون و همکاری مردم است. این جشنی است، همگانی در گذشته مرسوم بوده که گردآوری هیزم و خار و خاشاک برای جشن فریضهای دینی است و کرداری است که ثواب دارد مغان را سنتی بودهاست که جانوارن موذی و زیانآور را باید منهدم سازند تا زیان و آسیب اهریمنی کاسته گیرد. جانوران موذی را در اصطلاح خرفستر میگویند و آلتی داشتند که بدان آن جانواران موذی را نابود میکردند که خرفسترغن نامیده میشد با توجه به قراین مذکور و با تأمل در داستان هوشنگ و مار و آتش گویا رسم سنتی مغان چنان بوده که در جشن سده جانواران موذی و زیانآور را در آتش میراندهاند
جشن سوری پایان سال
در تقویم و روزشماری ایرانیان شنبه و چهارشنبه و یا آدینه وجود نداشتهاست. اساس تقسیم آنان در روز شماری بر آن پایه نبود که ماه را به چهار هفته با نامهای کنونی روزها بخش کنند، لاجرم در شب چهارشنبه آخر سال تحقیقاً چنین جشنی برگزار نمیشدهاست. روز شماری کنونی بر اثر ورود اعراب به ایران باب شد. جشن سوری یک عادت و رسم قدیمی بوده که در پایان سال اجرا میشده است و آنچه مسلم است، چهارشنبه نبودهاست. علت جشن و آتش افروزی در ایام آخر سال مربوط میشود به جشن فروردگان که فروهرها یا ارواح مردگان به مدت ده شبانه روز از جایگاه اصلی خود در آسمان به شهر و دیار و خانومان فرودآمده و میان بازماندگان زندگی میکنند. یکی از واجبات و سنتهای معمول آتش افروختن بر سربامها و در کوی و برزن بودهاست. علتی که برای آن ذکر میکنند، اینست که ارواح را راهنما باشد تا در روشنی و فروغ آن به خانههای خود درآیند.
اردیبهشتگان
اردیبهشتگان یا گلستانجشن از جملهٔ جشنهای آتش است. روز سوم از هر ماه به نام اردیبهشت میباشد و سوم ماه اردیبهشت جشن اردیبهشتگان برگزار میشد.خلف تبریزی آورده که در این روز نیک است به معبد و آتشکده رفتن و از پادشاهان حاجت خود خواستن و به جنگ و کارزار شدن.
خردادگان
در روز ششم از ماه خرداد به مناسبت برخورد نام ماه و روز مطابق معمول جشنی برگزار می شده موسوم به خردادگان که کوشیار گیلانی آن را عبدالبقر ضبط کردهاست.
جشن تیرگان
روز سیزدهم تیر ماه که به نام تیر یا تِشتًر از ایزدان مهم ایران باستان نام گذاری شده یکی از مهم ترین جشن های ایرانیان واقع است. این جشن موسوم به تیرگان به گفتهٔ اغلب منابع تاریخی در بزرگداشت واقعهٔ تیراندازی آرش کمانگیر است. ابوریحان بیرونی از دو تیرگان کوچک و بزرگ یاد میکند که اولی در روز سیزدهم و دومی در روز چهاردهم واقع بود و دربارهٔ علت آن نوشتهاست، تیرگان کوچک زمان پرتاب تیر و تیرگان بزرگ هنگامی است که خبر آوردند تیر به کجا افتادهاست. باز در منابع آمدهاست که ایرانیان در این روز به شستوشوی تن میپرداختند. ظاهراً این جشن در ایران و برخی کشورهای همسایه با شکوه بسیار و در دامان طبیعت برگزار میشدهاست
جشن شهریورگان یا آذرجشن
شهریور امشاسپند ایزد نماد شهریاری آرمانی و نیز نگاهبان فلزات است که ششمین ماه سال و چهارمین روز ماه را به نامش نام گذاری کردهاند. بدین ترتیب در ایران باستان در روز چهارم شهریور ماه جشن موسوم به شهریورگان برگزار میشد. این جشن آذرجشن هم نامیده شده و جزء جشنهای آتش است. مردم در خانه آتش میافروختند و پس از ستایش و نیایش برای صرف خوراکی گرد هم میآمدند
جشن امردادگان
روز هفتم هر ماه امرداد نام دارد و مطابق معمول روز هفتم از ماه امرداد جشن امردادگان برگزار می شد که در دوران باستان و عصر ساسانی و پس از آن مراسم و آدابی در دشت و فضای باز انجام می شد. ابوریحان گوید «… مرداد ماه که روز هفتم آن مرداد روز است و آن روز را به انگیزهٔ پیش آمدن دو نام با هم، جشن میگرفتند. معنای امرداد آن است که مرگ و نیستی نداشته باشد. امرداد فرشتهای است که به نگهداری جهان و آراستن غذاها و داروها که اصل آن از نباتات است و بر کنار کردن گرسنگی و زیان و بیماریها میباشد، موکل است
جشن مهرگان
سال ایرانیان باستان، به صورتی که آن را در سنگ نوشتههای داریوش بزرگ در بیستون مییابیم، در پاییز آغاز میشد و جشن بسیار معروف مهرگان (بگیاد) ایرانیان باستان، در اصل جشن اول سال ایرانیان بودهاست.[۱۴] در اواخر فرمانروایی داریوش بزرگ، سال اوستایی نو، سال دینی زرتشتی گشت و روز اول سال به اول فروردین، عید نوروز منتقل شد.[۱۵] به همین جهت بسیاری از مراسم ملی مذهبی نوروز و مهرگان همانندی و یکسانی دارند. یکی از بارزترین مراسم نوروز و مهرگان بار عام شاهان بود
جشن آبانگان
نزد ایرانیان باستان پس از آتش دومین عنصر مقدس آب بود که دربارهٔ احترام به آن و ضرورت پاکیزه نگاه داشتن این عنصر زندگی بخش تأکیدهای فراوان شدهاست. بر اساس همین اهمیت هشتمین ماه سال و دهمین روز ماه به پاس احترام به این عنصر و ایزد موکل بر آن نام گذاری شدهاست. آبانگان جشنی بودهاست که ظاهراً به صورت همگانی و با حضور در کنار آب ها و پرداختن به جشن و شادی و خوردن و نوشیدن و نیز خواندن نیایشهای مربوط به ایزدان آب ها برگزار میشدهاست. در ایران امروز این جشن در روز چهارم آبان تقویم کنونی واقع است اما اثری از برگزاری آن در ایران دیده نمیشود ولی پارسیان هند هنوز با پوشیدن لباس سفید و حضور در کنار آبهای طبیعت این روز را گرامی میدارند.
جشن آذرگان
نهمین روز ماه آذر به سبب توافق دو نام طبق رسم جشن گرفته میشد. این جشن موسوم به آذرگان نیز از زمرهٔ جشنهای آتش شمرده میشود و به همین دلیل بیرونی گفتهاست زرتشت به پیروان خود فرمود که در این روز به زیارت آتشکدهها بروند و قربانی کنند و در امور عالم به مشاوره بپردازند امروزه این جشن که در تقویم کنونی در سوم آذرماه واقعاست، همانند بسیاری از جشنهای دیگر جنبهٔ ملی خود را از دست داده و تنها زرتشتیان هنوز با رفتن به آتشکده و خواندن نیایش آن را گرامی میدارند
خرمروز
خرمروز روز اول از ماه دی است و به مناسبت برخورد نام روز با نام ماه که نام خداوند نیز بود، در ایران باستان جشن گرفته میشد. روزی بزرگ بود مشحون از آداب و مراسم دینی و غیر دینی. زرتشتیان به ویژه پارسیان این روز را بسیار محترم شمرده و آنرا دیدادارجشن مینامند. ابوریحان بیرونی میگوید دی ماه را خورماه نیز میگویند و روز اول ماه را خره روز یا خوره روز نامند. پیروان آیین مهر روز اول دی را روز تولد خورشید میدانستند چون از این روز به تدریج خورشید بیشتر در آسمان میپاید و شبها کوتاهتر و روزها بلندتر میشود. ایرانیان سال را در دورهای از ادوار تاریخی خود از آغاز زمستان و ماه دی یا روز خورشید و ماه خداوند آغاز میکردند و در واقع نوروزشان بود.
بهمنگان یا بهمنجنه
جشن بهمنگان یا بهمنجه روز دوم ماه بهمن که مصادف بود با روز بهمن برگزار میشد. بهمن نام نخستین امشاسپند دین زرتشتی است و در اوستا مرکب است از دو جزء وهو به معنی خوب و نیک و منه از ریشهٔ من به معنی منش پس وهومن که در فارسی جدید بهمن شده به معنی نیکمنشی است. پختن نوعی آش موسوم به دیگ بهمنجه بسیار رایج و معمول بودهاست. در هر خوراکی از گیاه بهمن سرخ و بهمن سفید استفاده میکردند. این گیاه دارای خواص دارویی است و در روزگار باستان ایرانیان معتقد بودند که خوردن آن به حافظه بسیار کمک میکند. یکی از رسوم نیک این روز آن بود که طی تشریفاتی به کوه و دشت رفته و گیاهان ویژهای را که خواص دارویی داشت میکندند تا در طول سال مورد استفاده قرار دهند. هم چنین تهیهٔ شیرهها و روغنهای نباتی و ساقهها و چوبها و برگهای سوزاندنی که بوی خوش پراکنده و گندزا باشند، در این روز انجام میشد. آن گونه که از اشارات در آثار مکتوب در دوران اسلامی دریافت میشود، جشن بهمنگان در قرون پس از ساسانیان تا پیش از حملهٔ مغول بسیار مرسوم بودهاست و آداب و تشریفات آن رواج تقریباً عام داشتهاست
مردگیران یا سپندارمذگان یا اسپندگان
ابوریحان بیرونی از این جشن چنین یاد کردهاست «روز پنجم ماه اسفند روز جشن سپندارمذگان ست و معنای آن خرد و شکیبایی است سپندارمذ فرشته ایست نگهبان زمین و نیز فرشتهٔ پاسبان زنان پارسا و نیکخواه است در روزگار پیشین این ماه و بویژه این روز جشن زنان بود و در این جشن مردان به زنان بخشش میکردند و هنوز این آیین در اصفهان و ری و دیگر جاها بجاست و به فارسی آن را جشن مردگیران نامند.»
جشن سپندارمذگان هنوز نزد پارسیان هند پابرجاست. در روز پنجم از اسفند بر روی پارهای کاغذ سخنانی چند از اوستا و پهلوی نویسند و به در خانههای خود بیاویزند تا اینکه آن خانهها در هنگام سال از آسیب گزندگان و حیوانات زیان کار برکنار ماند. این جشن را جشن برزیگران نیز خوانند.
ابزار نمایش و پردازش حرکت سیارات
از جمله ابزارهایی بوده که ریشههای تاریخی آن را نیاز به مطالعات ستارهشناسی و دریانوردی تشکیل میدهد، این ابزارها برای نمایش حرکت سیارات، زمین و خورشید و همچنین محاسبات زاویهای و طولی به کار میرفتهاست. اینکه ایرانیان، دستکم ۱۵۰۰ سال پیش از اروپاییان میتوانستند طول جغرافیایی را، به ویژه در دریا، از نصفالنهار مبدا (نیمروز – سیستان) حساب کنند، از سوی بسیاری از دانشمندان و تاریخنگاران پذیرفته شدهاست. این محاسبات و پردازشهای پیچیده، بدون سودجستن از ابزارهایی که در مثلثات و محاسبات زاویهای به کار میرود، غیرممکن بودهاست. یکی از این ابزارها که در لاتین اکواتوریوم، Equatorium، نامیده میشود برای تعیین مدار خورشید و سیارات به کار میرفتهاست.که در صنایع جنگی دریایی برای محاسبات روش حمله و نیز نحوه استفاده از تجهیزات مورد استفاده می گرفت.
مواد نفتی
مواد نفتی به صورتهای گوناگون در جهان باستان، ایران و میانرودان، شناخته شده و به کار برده میشدهاست. گذشته از استفادههای سوختی و گرمائی که از آغاز عمل شناخت قیر و برداشتهای متافیزیکی از آتش و آتشجاویدان بوده، در دانش و فناوری استفاده میشدهاست. کاربرد آن به صورت عامل چسباننده، عایقبندی کننده و ملات بودهاست. ایرانیان، کف کشتیها را قیراندود و نفوذ ناپذبر میساختهاند.
استفاده از آتش در صنایع نظامی
کاربرد آتش در جنگ، برای سوزاندن کشتیها و تأسیسات دریایی دشمن، از دوران باستان معمول بودهاست. در ارتش ایران، هم در نیروی زمینی و هم در نیروی دریایی همواره گروهی به نام نفتانداز، نپتان یا نفات، با اونیفورم ویژه خود ماموریت پرتاب مواد قیری و نفتی را بر عهده داشتهاند. سادهترین روش، پرتاب آتش با تیر بودهاست، این روش سپس به صورت پرتاب ظرفی از آتش، نارنجک مانند، تکامل پیدا نمود. برای پرتاب ظرفهای بزرگ از ابزارهای مکانیکی، همچون منجنیق، سود میجستند. نفت یا نپتا، که در شاهنامه از آن تحت عنوان قاروره یاد شدهاست، تا مدتها جزو اسرار نظامی بود. پروکوپیوس، Preoccupies، تاریخ نگار رومی در سده ششم میلادی، از روغن مادها نام میبرد و میگوید که ایرانیان، ظرفهایی از روغن مادها و گوگرد را پر کرده و آنها را آتش زده و به سوی دشمن پرتاب میکنند. پروکوپیوس میگوید که این ماده در روی آب شناور مانده و به محض تماس، کشتیهای دشمن را به آتش میکشیدهاست. در شاهنامه فردوسی واژه قیر به صورت قار به کار رفتهاست.
چو دریای قار است گفتی جهان همه روشناییش گشته نهان یکی خیمه زد بر سر از رود قار سیه شد جهان، چشمها گشت تار
خشاب (چراغ دریایی)
از دورانهای پیشین در دریای پارس ساختمانهایی ساخته بودند که بر فراز آنها آتش افروخته میشد. این ساختمانها عمل برجدریایی و چراغدریایی را برای راهنمایی دریانوردان و همچنین خبررسانی انجام میدادند. فاصله این چراغهای دریایی چنان بوده که با پدید شدن یکی، دیگری نمایان میشدهاست. برجهای دریایی، با آتشی که بر فراز آنها افروخته میشد، به چند دلیل ساخته میشدند. نخست آنکه، با بالا آمدن آب در زمینهای کم عمق این خطر وجود داشته که کشتیها ندانسته به سوی آبهای کم عمق رفته، به شن نشسته و نابود شوند. دوم آنکه، با دیدن نور در تاریکی، کشتیها، در تاریکی شبانگاه و هوای ابری راه و جهت خود را بیابند. سوم اینکه، در صورت یورش دزدان و غارتگران دریایی، به پادگانهای زمینی و رزمناوها خبر داده تا به سرعت جهت مقابله با آنها اقدام کنند. دلیل چهارم این بودهاست که دریابانهای مستقر در این ساختمانها، پدیدههای هواشناختی و دریاشناختی را ثبت میکردهاند. دریانوردان تازهکار ایرانی از این اطلاعات برای رویارویی با رخدادهای هوا و دریا، به ویژه رخدادهای چرخهای و دورهای استفاده میکردند
چکیدهنویسی
در دربار پادشاهان ایرانی، گروهی از دبیران وظیفه داشتند که گزارشهای رسیده از اطراف کشور را کوتاهنوشته کرده به مقامات بالاتر ارائه دهند. در امر دریانوردی و کشتیرانی هم نیاز دریانوردان ایرانی در به همراه داشتن چکیدهای از سفرهای پیشین دیگر دریاپویان در مسیرهای دریایی، باعث گسترش این فن در میان دریانوردان بودهاست.
دوربین (تلسکوپ)
در تاریخ سلسله پادشاهی یوان در چین مندرج شده که برای تأسیس رصدخانه پکن، به سرپرستی کوئوشوچینگ منجم دربار، تعدادی ابزارهای رصدی از رصدخانه مراغه در ایران خریداری شدهاست. از جمله این ابزارها حلقهدار، عضاده (الیداد)، دو لوله رصد، صفحهای با ساعتهای مساوی، کره سماوی، کره زمین، تورکتوم (نشان دهنده حرکت استوا نسبت به افق) هستند. چینیان لوله رصد را «وانگ-تونگ» نامیدهاند. به گفته تاریخ سلسله پادشاهی یوان ایرانیان از این اختراع نه تنها برای رصد اجرام آسمانی، بلکه برای مشاهده دوردستها، به ویژه در دریا سود میجستهاند.
پزشکی دریایی
در سفرهای دریایی اکتشافی که در زمان هخامنشیان انجام میشد، همواره پزشکانی با کاروانهای دریایی همراه بودند که وظیفه مراقبتهای بهداشتی دریانوردان را بر عهده داشتهاند. در دانشگاه گندیشاپور، دوره ساسانیان، هم بخشی به گردآوری اطلاعات در باره بیماریهای دریانوردان و راههای درمان آنها اختصاص داشتهاست. اما نخستین کتابی که در این باره نوشته شد، بخشی از کتاب جامع، فردوس الحکمه، است که توسط علی بن ربان طبری (تبرستانی)، پزشک ایرانی، گردآوری و تالیف شدهاست. ربان تبرستانی، یک پزشک بود که در طی سفرهای فراوان دریایی خود اطلاعاتی در باره بیماریهای دریانوردان و درمان آنها گردآوری نمود. او یادداشتهای ارزشمند خود را برای پسرش علی به میراث گذاشت. علیبنربان تبری نخستین کتاب جامع در پزشکی را نوشت که بخشی از آن به بیماریهای دریایی و درمان آنها اختصاص داشت. هم او بود که در زمان اقامتش در شهر ری به آموزش پزشکی پرداخت و رازی پزشک نامدار ایرانی و کاشف الکل، شاگرد او بوده و اصول علم طب را از وی فراگرفته بود. ابوعلیسینا هم در بخش پنجم کتاب قانون، بیماریهای کل بدن، فصلی را به بیماریهای دریایی اختصاص دادهاست. علی بن عباس اهوازی نیز در دانشنامه پزشکی خود در سده چهارم هجری در این زمینه مطالبی را ارائه داشتهاست.
کشتیسازی
فرهنگ فنی و مهندسی ایرانیان از دیدگاه دریانوردی و کشتیسازی بسیار غنی و پربار است. آبهای دریای پارس، دریای عمان، و اقیانوس هند، همچنین رودخانههای جنوب غربی ایران، از دیرباز پهنه دریانوردی و دریاپویی ایرانیان بودهاست. در شاهنامه فردوسی، چندین بار، از کشتیسازی و کشتیرانی ایرانیان، سخن رانده شدهاست. قدمت و پیشینه این رشته از دانش و فن مهندسی ایرانیان را از سرودههای فردوسی میتوان دریافت. فردوسی از جمشید، پادشاه پیشدادی، به عنوان نخستین انسانی که هنر غواصی و صنعت کشتیسازی و دریانوردی را به دیگران آموخت، نام بردهاست. میتوان دریافت که دانشمندان ایرانی در دوره تابندگی نژاد آریا که در شاهنامه فردوسی به نام دوره پادشاهی جمشید نام برده شدهاست، موفق به اختراع کشتی و فنون دریانوردی و دریاپویی شدهاند. گذرکرد زان پس به کشتی بر آب ز کشور به کشور برآمد شتاب کشتیرانی در آبهای ایران از دیرباز انجام میشده و با توجه به این سنت دریانوردی، نیاز به کشتیسازی و سودجستن از ابزارهای دریانوردی در ایران وجود داشتهاست. نخستین کشتیهایی که در رودخانههای میانرودان آمدوشد میکردند، به شکلهای گوناگون ساخته میشدند و ابزار حرکت دادن آنها پارو بودهاست. نبردناوهای ایرانی در زمان هخامنشیان، بزرگترین کشتیهای جنگی زمان خود بودند که سه ردیف پارو زن و بادبان داشتند و با سرعت ۸۰ میل دریایی در روز حرکت میکردند. هر نبردناو شامل ۲۰۰ جنگجو بود که ۳۰ نفر از آنها سربازان زبده پارسی، تکاور، بودهاند. نیروی دریایی ایران در زمان ساسانیان نیز، قدرت مطلق در دریای پارس و اقیانوس هند بوده که زیر بنای فرهنگ دریانوردی و دریاپویی مسلمانان را تشکیل داد
استرلاب
استرلاب astrolabe، ابزاری بوده که در جهان باستان برای تعیین وضعیت ستارگان نسبت به کره زمین به کار میرفتهاست. استرلاب، در سه گونه استرلاب خطی، استرلاب صفحهای و استرلاب کروی ساخته میشدهاست. قطعات استرلاب نسبت به یکدیگر حرکت کرده و میتوانستند جهت ستارگان، ارتفاع جغرافیایی آنها و فواصل نسبی را مشخص نمایند. استرلاب در دریانوردی، برای جهتیابی به کار میرفتهاست. استرلابهای ایرانی از برنج و آلیاژهای دیگر مس ساخته میشدهاند. هرچند پارهای مورخان اختراع اولیه استرلاب را به یونانیان و فنیقیان نسبت میدهند، اما سهم اندیشورزان ایرانی در اختراع انواع گوناگون استرلاب و تکامل و افزودن بخشهای مختلف آن، انکارناپذیر بوده و از سوی تمامی تاریخنگاران ثبت شدهاست
نقشهبرداری
از دورانهای پیشین در ایرانزمین کارهای مهندسی با سودجستن از ابزارهای مساحی و پیاده کردن نقشه انجام میگرفتهاست. نقشهبرداری از سواحل و تعیین مسیرهای ایمن دریایی، به ویژه در نقاط کمعمق، از وظایف نیروی دریایی ایران بودهاست.
ابزارهای اندازهگیری
تراز (تئودولیت) تراز شاهینی، که نخستین نوع تئودولیت به شمار میآید توسط کرجی مخترع و دانشمند ایرانی، اختراع شدهاست. این دستگاه شامل صفحهای مدرج بوده که به وسیله زنجیری از میلهای آویزان میشدهاست. با تعیین امداد افقی میتوان مستقیم اختلاف ارتفاع بین دو نقطه را از روی درجهبندی آن تعیین نمود.
شاخص خورشیدی
پیشینه تعیین تغییر زمان از طریق اندازهگیری سایه آفتاب به زمان باستان برمیگردد. در آغاز، شاخصهای خورشیدی، ویژه اندازهگیری زمان و حرکت خورشید، از سایه ساختمانها و درختان تشکیل میشدهاست. بهتدریج، با گذشت زمان از ابزارهایی که به صورت شاخص قائم بر روی صفحهای قرار داده میشده ساخته شدند. شاخصهای آفتابی معمولاً ارتفاع خورشید و عرض جغرافیایی روزانه را مشخص مینمودند. علاوه بر این شاخصها شواهدی هم در دست است که ایرانیان از ابزارهای آفتابی دیگری برای مشخص نمودن طول جغرافیایی و جهت سود میجستند. در دوران اسلامی، دریانوردان ایرانی، برای مشخص نمودن جهت مکه، جهت انجام وظایف مذهبی روزانه، در هر نقطه شاخصهایی ساخته بودند. در این ابزار یک شاخص آفتابی قائم نصب شده که زمان را مشخص میکرده و آنگاه با گرداندن آن ابزار در امتداد مدار، جهت مکه کاملاً مشخص میشدهاست.
قطب نما
ژرفایاب
برای تعیین ژرفنای آب در دریا، به ویژه مناطق ساحلی دریای پارس و دریای مکران، ایرانیان ابزاری اختراع نموده و به کار میبردند که شباهت زیادی به شاقول بنایی داشتهاست. هرچند که اختراع این سوند باستانی به سندباد ناخدای پرآوازه ایرانی نسبت داده شدهاست، اما اکتشافات اخیر کشتیهای غرق شده ایرانی در دریای اژه، که در یورش به یونان شرکت داشتهاند، نشان میدهد که از دوران هخامنشیان، ایرانیان این ابزار را شناخته و به کار میبردند
مسافت یاب و واحد سنجش دریایی گره
دریانوردان ایرانی، از زمانهای باستان، ابزارهایی برای پیمودن مسافتهای دریایی به کار میبردهاند. یکی از این ابزارها ریسمانی بوده که دارای گرههایی در طول خود بوده و به تدریج باز میشده، که پس از رسیدن به انتها، آن را میپیچیدند و دوباره استفاده میکردهاند.
رهنامهها
رهنامهها، نقشهها و نوشتههایی بودند که در آنها کلیه اطلاعات مربوط به دریانوردی ثبت و مستند شده بود. ایرانیان از روزگار باستان، مبتکر و صاحب رهنامههایی بودهاند و به کمک آنها دریانوردی و دریاپویی میکردهاند. رهنامههای ایرانیان، اطلاعات و آگاهیهایی در مورد بنادر و جزایر، گاهنگاری و جهت یابی، جریانهای دریایی، جریانهای هوایی، ابزارهای دریانوردی و... را در بر داشتهاند. پس از اسلام، بسیاری از رهنامههای دوران ساسانی به عربی ترجمه شد و دریانوردان دوران اسلامی، بهره فراوانی از آنان برگرفتند
پیل الکتریکی
در سال ۱۳۳۰ خورشیدی، باستان شناس آلمانی ویلهلم کونیک و همکارانش در نزدیکی تیسفون ابزارهایی از دوران اشکانیان را یافتند. پس از بررسی معلوم شد که این ابزارها پیلهای الکتریکی هستند که به دست ایرانیان در دوران اشکانیان ساخته شده و به کار برده میشدهاند. او این پیلهای تیسفون را باتری بغداد یا باتری پارتیان (Baghdad Battery) نامید. جهت آگاهی بیشتر از این پیل الکتریکی میتوانید به سایتهای با موضوع Baghdad Battery در اینترنت مراجعه نمایید. اکتشاف این اختراع ایرانیان به اندازهای تعجب و شگفتی جهانیان را بر انگیخت که حتی برخی از دانشمندان اروپایی و آمریکایی این اختراع ایرانیان را به موجودات فضایی و ساکنان فراهوشمند سیارات دیگر که با بشقابهای پرنده و کشتیهای فضایی به زمین آمده بودند، نسبت دادند، و آن را فراتر از دانش متفکران و پژوهشگران ایرانی دانستند. برای ایشان پذیرفتنی نبود که ایرانیان ۱۵۰۰ سال پیش از گالوای ایتالیایی (۱۷۸۶ میلادی) پیل الکتریکی را اختراع نموده باشند. (برای آگاهی بیشتر میتوانید به کتاب ارابه خدایان نوشته اریکفندنیکن مراجعه کنید). ایرانیان از این پیلهای الکتریکی جریان برق تولید میکردند و از آن برای آبکاری اشیا زینتی سود میجستند. اما در پهنه دریانوردی ایرانیان از این اختراع جهت آبکاری ابزارهای آهنی در کشتی و جلوگیری از زنگ زدن و تخریب آنها استفاده میکردند.
فرهنگ ایرانی فرهنگ جشنها و شادیها بود. مراسم سالگرد و ماهگردِ عزا نداشتیم. در فرهنگ ایرانی جشن گرفتن و شادی کردن عبادت بود. جشنهای هفتگی داشتیم هر هفته یک روز جشن میگرفتیم و آن روز را «آذینگ» مینامیدیم. جشنهای ماهانه داشتیم. و جشنهای سالانۀ نوروز و مهرگان و سده. روح فرهنگِ ایرانی شاد زیستن و شادی آفریدن برای همگان بود. در فرهنگ ایرانی مردم را به عزا واداشتن از گناهان بود. ایران سرزمین ساز و سرود بود. ایران سرزمین شادیها و ساز و آواز و رقصهای جمعی در فضای باز بود. در فرهنگِ ایرانی دروغ بزرگترین گناه شمرده میشد. ایران سرزمین نجیبان و پاکان بود، سرزمین بزرگواران بود، سرزمین بردباران بود، سرزمین همزیستی برادرانۀ باورها و دینها و مذهبها بود، سرزمین آزادگان بود.
1. این روز را نحس دانسته، به همین دلیل برای رفع بلا به دامان طبیعت پناه میبردند.
2. این روز را خجسته پنداشته و برای گذراندن بهتر این روز از طبیعت یاری میجستند.
ایرانیان چون در مورد این روز آگاهی کمتری دارند آن روز را نحس میدانند و برای بیرون کردن نحسی از خانه و کاشانهً خود کنار جویبارها و سبزهها میروند و به شادی میپردازند. تا کنون هیچ دانشمندی ذکر نکرده که سیزده نوروز نحس است. بلکه قریب به اتفاق روز سیزده نوروز را بسیار مسعود و فرخنده دانسته اند. مثلا در صفحهً 266 آثار الباقیه جدولی برای سعد و نحس آورده شده که در آن سیزده نوروز که تیر روز نام دارد کلمهً (سعد) به معنی فرخنده آمده و به هیچ وجه نحوست و کراهت ندارد. بعد از اسلام چون سیزدهً تمام ماهها را نحس میدانند به اشتباه سیزده عید نوروز را نیز نحس شمرده اند. وقتی دربارهً نیکویی و فرخنده بودن روز سیزدهم نوروز بیشتر دقت و بررسی کنیم مشاهده میشود موضوع بسیار معقول و مستند به سوابق تاریخی است. سیزدهم هر ماه شمسی که تیر روز نامیده میشود مربوط به فرشتهً بزرگ و ارجمندی است که "تیر" نام دارد و در پهلوی آن را تیشتر میگویند. فرشتهً مقدس تیر در کیش مزدیستی مقام بلند و داستان شیرینی دارد. ایرانیان قدیم پس از دوازده روز جشن گرفتن و شادی کردن که به یاد دوازده ماه سال است، روز سیزدهم نوروز را که روز فرخنده ایست به باغ و صحرا میرفتند و شادی میکردند و در حقیقت با این ترتیب رسمی بودن دورهً نوروز را به پایان میرسانیدند.
سبزه گره زدن
افسانهً آفرینش در ایران باستان و مسئلهً نخستین بشر و نخستین شاه و دانستن روایاتی دربارهً
کیومرثحائز اهمیت زیادی است. در اوستا چندین بار از کیومرث سخن به میان آمده و او را اولین پادشاه و نیز نخستین بشر نامیده است. گفتههای حمزه اصفهانی در کتاب سنی ملوک الارض و انبیاء و گفتههای مسعودی در کتاب مروج الذهب جلد دوم و بیرونی در کتاب آثار الباقیه بر پایهً همان آگاهی است که در منابع پهلوی وجود دارد.
مشیه و مشیانهکه پسر و دختر دوقلوی کیومرث بودند روز سیزده فروردین برای اولین بار در جهان با هم ازدواج نمودند. در آن زمان چون عقد و نکاحی شناخته شده نبود آن دو به وسیله گره زدن دو شاخه پایهً ازدواج خود را بنا نهادند. این مراسم را بویژه دختران و پسران دم بخت انجام میدادند و امروز هم دختران و پسران برای بستن پیمان زناشویی نیت میکنند و علف گره میزنند. این رسم از زمان کیانیان تقریباً متروک شد ولی در زمان هخامنشیان دوباره شروع شده و تا امروز باقی مانده است. در کتاب
مجمل التواریخچنین آمده "اول مردی که به زمین ظاهر شد پارسیان او را کل شاه گویند. پسر و دختری از او ماند که مشیه و مشیانه نام گرفتند و روز سیزدهً نوروز با هم ازدواج کردند و در مدت پنجاه سال هیجده فرزند بوجود آوردند و چون مردند جهان نود و چهار سال بی پادشاه بماند". چنانکه در بحث جشن نوروز اشاره شد کردهای ایران و عراق که زرتشت را از خود میدانند روز سیزدهم فروردین را جزو جشن نوروز به حساب میآورند.
دكتر نیكنامدربارة سابقة رسم گره زدن در روز سیزده بهدر میگوید: «برخی از آداب نوروز به آیین زرتشتی بازنمیگردد بلكه مربوط به باورهای مردمان آریایی است كه پیش از زرتشت در سرزمین ایران زندگی میكردند. طبق یكی از این باورها، بارندگی به فرشتهای به نام تِشتر مربوط است كه در آسمانها به صورت اسب سپیدی در حال حركت است و هرگاه با دیوی به نام اَپوش بجنگد و برنده شود، سالی پر از سبزی و خرمیو باران در پیش است. به همین دلیل ایرانیان روز سیزدهم فروردین كنار سبزهها و جویبارها میروند و بهویژه زنان كه نمایندة آناهیتا یعنی ایزدآب هستند با نوازش سبزهها و گره زدن آنها حمایت خود را از فرشتة باران نشان میدهند.»
امّا دكتر وكیلیان میگوید: «در گذشته(از دوره ورود اسلام به ایران) جامعة ما جامعة بستهای بوده است. زن همیشه در خانه بوده و منتظر بوده تا به خواستگاریاش بروند. امروزه تغییراتی بهوجود آمده اما در گذشته دختران نمیتوانستند همسرشان را خودشان انتخاب كند. بنابراین مهمترین آمال و آرزوهای هر دختری در گذشته این بود كه شوهر خوبی بكند یا زودتر به خانه بخت برود. درباره دخترها این حرف وجود داشت كه: دختر كه رسید به 20، باید نشست و به حالش گریست. اینها جزء فرهنگ ما بوده است. دختر در 16، 17 سالگی باید به خانه بخت میرفت وگرنه مایه ننگ به حساب میآمد. اینها واقعیاتی بود كه وجود داشت. به همین دلیل دخترها به امامزاده میرفتند، سبزه گره میزدند و سفرههای نذری پهن میكردند تا شاید نیروهای غیبی كمك كنند و شوهری برایشان پیدا شود زیرا دختری كه ازدواج نمیكرد جایگاهی در جامعه نداشت.»
چندی پیش تولید و پخش فیلم موهن 300 که در رابطه با اطلاعات غلطی از نبرد خشایارشاه با یونانیان بود، در یک مقطع زمانی باعث بروز واکنش هایی شد، اما کمتر کسی از اینکه «خشایار شاه که بود و چه کرد؟» سخنی به میان آورد.
سخن از مردی است که نه در تاریخ وطنش چنان که باید شناخته شده و نکات ضعف و قوت شخصیت او مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته است و نه در سرزمین های دیگر و در میان مردمی که به واسطه لشکر کشی او به یونان به عنوان مهد فرهنگ و تمدن کهن غرب کینه توزانه و نفرت انگیز به وی می نگرند؛ به ویژه آن که او را بر هم زننده و سوزاننده مرکز آن تمدن، آتن، می دانند.
نام، تبار و آغاز پادشاهی
خشایار شا یا آنگونه که شهرت یافته است، خشایار شاه چهارمین پادشاه سلسله هخامنشیان بود که از 486 تا 465 قبل از میلاد بر گستره ای پهناور از جهان باستان فرمانروایی داشت.
این گستره پهناور از یک سو به رودهای جیحون(آمودریا) و سیحون(سیردریا) و سرزمین ایرانی سغدیانا و از غرب تا دانوب، یونان، نیل و سرزمین های پیرامون مصر(لیبی و حبشه) می رسید.
نام و نشان خانوادگی این پادشاه بیان کننده آن است که فرزند داریوش بزرگ، نواده ویشتاسپ و از دودمان آریارمنه هخامنشی بود.
ایران در دوره هخامنشیان بستر شکوفایی یکی از مهم ترین تمدن های جهانی بود. از زمانی که کوروش کبیر با تسامح و تساهل، آزادی فکر، قدم و قلم، در راه آبادانی این ملک گام برداشت، راه رسیدن به دولت جهانی فراهم شد و ایرانیان به تدریج گستره جغرافیای فرهنگی و تاریخی خود را از ورارود (ماوراء النهر)؛ یعنی جیحون و سیحون در شمال شرقی تا سند و پنجاب در جنوب شرقی و از دریای سیاه و کشور یونان تا مدیترانه و کرانه های رود نیل در مصر و حتی لیبی و حبشه و دیگر سرزمین های دوردست آن روزگار گسترش دادند. بدین سان خشاریاشا پس از داریوش بزرگ، وارث سرزمینی عظیم بود که اقوام گوناگون در آن به سر می بردند. در واپسین سال های حیات داریوش جنگ های ایرانیان و یونانیان همچنان ادامه داشت.
آسیای صغیر که خاستگاه پادشاهی «لیدیه» به مرکزیت «سارد» بود و سرزمین های کرانه شرقی دریاهای مرمره، اژه و مدیترانه که «ایون نشین» خوانده می شدند، بستر این جنگ ها بودند. اگرچه داریوش به درون اروپا نیز گام نهاد، دانوب را درنوردید و تنها در نبرد ماراتن متوقف شد، اما جنگ های ایران و یونان پس از وی همچنان ادامه یافت. بدین سان راه پدر را پسر؛ یعنی خشایارشا در پیش گرفت.
فتوحات خشایارشا
شش سال نخست حیات سیاسی و پادشاهی خشایارشا، آکنده از حوادثی است که کاردانی او را به نمایش می گذارد؛ از جمله سرکوب شورش مصر که پس از مرگ داریوش رخ داد.
معمولا پس از مرگ هر پادشاهی، شورش هایی برای تصاحب قدرت در نواحی مختلف به وقوع می پیوندد. پس از مرگ داریوش هم، چنین شد و نخستین آنها مردم مصر بودند که در فاصله دور از مرکز حکومت هخامنشیان و عمق فرهنگی آن سرزمین دیرپا، در سراسر سال های حاکمیت ایرانیان بر آن سرزمین خاستگاه شورش ها و دشواری هایی می شده است.
در ابتدای فرمانروایی شاه جدید نیز طغیان فراگیری ظاهر شده بود که لازم بود شاه برای سرکوبی آن و ایجاد آرامش دوباره، به آنجا عزیمت کند.
خشایارشا، در آغاز پادشاهی با سپاهی نیرومند عازم مصر شد و با وجود مقاومت شدید مصریان، شورش را فرو نشاند. خبیش (خبیشه)، یا کسی که یاغی شده بود و خود را فرعون مصر می خواند، فرار کرد، همدستانش مجازات شدند و ارتش ایران توانست که نظم و امنیت را بدان سامان بازگرداند.
پس از این خشایارشا، برادر خود «هخامنش» را والی یا ساتراپ مصر کرد و بی آنکه تغییرات عمده ای در ارکان سیاسی- اجتماعی آن سرزمین وارد آورد، سکان امور را به دست گذشتگان داد. نخبگان و روحانیون مصری حقوق و اختیارات پیشین را بازیافتند و شاه نیز به خاک وطن بازگشت.
این نخستین سفر جنگی شاه بود که خود در راس قوا قرار داشت.
هم زمان با گرفتاری های مصر، بین النهرین نیز دستخوش آشوب شد و شهر تاریخی باب سر به عصیان برداشت. «بعل شی مانی» رهبر این شورش و عنوان «شاه بابل» را بر روی خود گذاشته بود.
ولی با تدبیر به هنگام خشایارشاه، این شورش هم خنثی و ظرف 15روز به غائله خاتمه داده شد.
لشگرکشی به یونان و دلایل آن
داریوش به واسطه کدورتی که از واقعه ماراتن حاصل شده بود، درصدد بود که آن واقعه را جبران و نیروی مجهزی برای به تمکین درآوردن یونانی ها اعزام دارد.
بی شک، مرگ او وقفه ای در تدارکات امر ایجاد کرد و نیروهایی که برای لشگرکشی به یونان آماده شده بودند، ناگزیر شدند که تحت فرماندهی خشایارشا، برای آرامش مصر به کار گرفته شوند. پس از آن نیز شورش بابلیان، مدتی را به خود اختصاص داد و شاه جدید لازم دید تا به امور متفرق قلمرو پهناور خود سرو سامان دهد و با خاطری آسوده، به جنگ جهانی بپردازد.
هرودوت در رابطه با علت لشگرکشی خشایارشا به یونان از قول او آورده است: «پس از اینکه پلی در هلس پونت (تنگه داردانل) ساختم، از اروپا خواهم گذشت، تا به یونان رفته، انتقام توهینی را که آتنی ها به پارسی ها و پدرم وارد کرده اند، بگیرم و البته شما می دانید که داریوش تصمیم داشت بر ضد این اقوام اقدام کند. ولی مرگ به او فرصت نداد. پس به عهده من است که انتقام پدرم و پارسی ها را بکشم و من از این کار دست برندارم تا آن که آتن را گرفته و آن را آتش بزنم. چنانکه می دانید مبادرت به دشمنی با من و پدرم، اول از طرف آتنی ها بود. اولا با «آریشناگر»، یکی از بندگان ما، به سارد حمله کرده، آتش به معابد و جنگل مقدس آن زدند و بعد از آن هم خوب می دانید که وقتی با داتیس و ارتافرن به مملکت آنها رفتید، چه با شما کردند. این است چیزهایی که مرا مجبور می کند به ضدآتنی ها اقدام کنم.»
اگر شاخ و برگ های مضامین بر ساخته هرودت نیز کنار گذاشته شود، امری بدیهی است که در دربار ایران دو عقیده درباره لشکرگشی به یونان وجود داشته و هر کدام نیز طرفدارانی پیدا کرده است. منتهی شاه خود نیز در زمره کسانی بوده است که دچار تردید رای بوده اند و عدم اعزام سپاه را ترجیح می داده اند. این که در زمان شاه جدید چیزی بر قلمرو ایران اضافه نشده باشد و قلمرو امپراتوری در حد گذشتگان باقی بماند، بدون تردید یکی از محورهای تصمیم گیری بود و سرانجام شاه را به آنجا کشانید که با اعزام قوا موافقت کند. از این رو، خشایار شا پس از تصمیم جنگ در خواب دید که تاجی از برگ های زیتون بر سر دارد و شاخه های آن تمام عالم را فرا گرفته است. سپس این تاج ناپدید شد و مغ ها این رویا را به حکومت وی بر تمام زمین تعبیر کردند.
شاهکاری از یک سازه آبی
به گفته هرودوت، خشایار شاه بعد از فتح مجدد مصر، به مدت چهار سال به تجهیز تدارکات جنگی پرداخت و لشگری را تدارک دید که بزرگ ترین سپاهی بود که تا آن روز برای نبرد با یک دشمن خارجی آماده شده بود. طبیعی بود که از مناطق مختلف امپراتوری، نیروهای رزمنده جذب شوند و خاصه مردمی مانند فینیقیان و کارتاژیان و آن عده از سکنه یونانی آسیای صغیر که در ایران وفادار مانده بودند، در امر تجهیز ناوگان دریایی شاه، همراهی جدی نشان دهند.
از آنجایی که سالیان سال، اندیشه نبرد، ایرانیان را به این نتیجه رسانیده بود که با یونانیان باید در دریا مصاف کنند و این مجموعه مردم جزیره نشین را بیش تر در آب های اژه و مرمره جست وجو کرد، به امر شاه به حفر کانالی پرداختند که خوشبختانه در سنوات اخیر و به همت باستان شناسان انگلیسی عرض، طول و نحوه استقرار آن، کشف شده است.
بر اساس گزارش روزنامه نیویورک تایمز، خشایار شاه پادشاه ایران در سال 480 قبل از میلاد دستور حفر این کانال را به مهندسان نظامی ارتش ایران صادر کرد. این کانال که در شبه جزیره ای در دریای اژه و شمال یونان حفر شده است، یکی از بزرگترین و شگفت انگیزترین فعالیت های مهندسی آن زمان بوده است.
لشگرکشی برای تادیب
خشایارشا با یونانیان بالاخره جنگید تا آنها را تادیب کند. از آن روی که شورش کردند و سارد را به آتش کشیدند.
در ترموپیل بر سپاهیان اسپارتی تحت فرمان لئونیداس پیروز شد، از آن روی که بسیاری از آنها رغبتی در دفاع از سرزمین خود نداشتند و از هم گسیخته بودند و آن سیصد تن هم که ماندند و جنگیدند، خواستند که وفاداری به قوانین سرزمین خود را به دیگر یونانیان یادآوری کنند.
خشایارشا با تلاش و کوشش سپاهیان کارآمد خویش آتن را تسخیر کرد و این نماد فضایل مغرب زمین را فتح کرد.
با این اوصاف مورخین یونانی، تمام لشگر کشی های خشایارشا را با حب و بغض به این شاه ایرانی نوشته و حتی وی را نکوهش کرده اند و امروز اگر برخی می کوشند تا چهره خشایارشا را خلاف آنچه که هست به تصویر بکشند، از آن روست که بر ناکامی خویش سرپوش بگذارند. گویی کاری که خشایارشا در یونان کرد، دست کم با کاری که اسکندر مقدونی در ایران به سرانجام رساند به یکسان باید ارزش گذاری، نقد و تحلیل شود.
اما هیچ یک از بدگویی های هرودوت اصالت خشایارشا را نپوشاند و با عظمت احترام او قابل قیاس نیست.
آيا ميدانيد : كلمه تخت جمشيد واقعي نيست و تنها يك نام براي محفوظ ماندن كاخهاي داريوش بزرگ
است تا از دست ويرانگر سپاه اسلام به دور بماند . تخت جمشيد در لغت به معني محل تاجگذري و تخت
شاهنشاهي جمشيد شاه پيشدادي كه به مقام والايي مهر ايزدي رسيده بود و در نزد جهان آن روزگار در
6000 سال پيش ارزش و مقام بزرگي داشته است . به همين دليل كاخ هاي داريوش بزرگ نام حقيقي
اش شهر پارسه است و يوناني ها آن را پرسپوليس ناميدند به معني پرس = پارسه - پارس + پوليس =
شهر و در كل به معني شهر پارسه ناميدند و تخت جمشيد تنها يك نام رويايي است كه پس از ورود اسلام
به ايران روي آن گذاشته شد تا سپاه ويرانگر اسلام آنرا مورد هجوم قرار ندهد . همانطور كه آرامگاه
كورش بزرگ را ايرانيان تغيير نام دادند و نام مقبره مادر سليمان را روي آن گذاشتند . يا نمونه ديگر
تخت سليمان كه هيچ مفهوم تاريخي ندارد و در اصل آتشكده آذرگشنسب نام داشته و تنها براي محفوظ
ماندن اين مكانها از دست اعراب بدوي و شتر سوار مردم باهوش ايران نام اين مكانهاي ارزشمند را تغيير
دادند
آيا ميدانيد : پرچم كشور تركيه كنوني برگفته شده از آيين ميترايي سرزمين ايران است . رنگ سرخ و
ماه آن به گفته مورخان بيرق شناس همان آيين ميترايي و مهر و خورشيد است . اين كشور تا قبل از
يورش سپاه اسلام يكي از شهرهاي كوچك ايران بوده است و فرهنگ و سنت مردمانش بسيار برگرفته
شده از سنتهاي ايراني است .
آيا ميدانيد : پايتخت كشور از دست رفته ايراني - آذربايجان - كه باكو نام دارد ريشه تاريخي نامگذاري
اش از باگوان - باگاوان - بادكوبه - پهلوي ايراني گرفته شده است . اين واژه در پارسي باستان به چم (
معني ) سرزمين خدايان بوده است كه پس از يورش سپاه اسلام تغيير لغتي پيدا نمود و باكويه ناميده شد
آيا ميدانيد : پايتخت عراق كنوني كه بغداد ناميده ميشود واژهاي كاملا ايراني است و اين شهر پايتخت
ايران بوده است ( تيسفون ) . بغداد به معني بغ + داد به چم ( معني ) داده شده از طرف خداوند . در
تاريخ ايران باستان آمده است كه در اين شهر شاهنشاه انوشه روان هفته اي يكبار دادگستري مينموده و
داد مظلومان را بررسي ميكرده است
آيا ميدانيد : بسيار از آيين هاي دين مسيحيت برگرفته شده از آيين ميترايي ايراني است كه در هفت
هزار سال پيش در سرزمين مقدس ايران بوجود آمده است . حتي اسامي روزهاي آنان نيز ريشه اي
ايراني دارد . مانند : دوشنبه ( مه شيد ايراني ) = ماندي يا شنبه ( كيوان شيد = ساتورن ايراني ) =
ساتوردي و يا يكشنبه ( مهرشيد ايراني ) = ساندي كه همان روزي است كه كنستانيتن در سال سيصد و
بيست و يك ميلادي آنرا تعطيل رسمي و روز جهاني مهر اعلام نمود
آيا ميدانيد : پس از يورش سپاه اسلام به ايران مردمان بهدين ايران زمين را "گبر" خوانده شدند . گبر
واژه اي است از پهلوي به چم ( معني ) مرد و در كردي و بلوچي نيز همين معنا را دارد . ولي اعراب به
زرتشتيان ايران واژه گبر دادند به چم كافر . از ديگر نامهايي كه به ايرانيان نسبت دادند واژه مجوس بود
كه گرفته شده از مگوش در زبان پهلوي به چم ( معني ) مغ و پيشواي ديني زرتشتي است . ولي سپاه اسلام
مجوس را به معني پيروان كافر و آتش پرست به ايرانيان يكتا پرست نسبت دادند . از ديگر واژه هايي كه
اعراب وحشي بر مردمان پاك ايران نام نهادند واژه عجم بوده است . به طوري كه علي بن ابي طالب در
خطبه اي به مردم ميگويد : سلام بر شما مردمان كوفه كه شما شوكت عجمان را از بين برديد ( تاريخ
. ( طبري - جلد 6 - ص 2208
آيا ميدانيد : در كتاب مشهور مقدمه ابن خلدون - صفحه 567 شرح يورش سپاه امام حسين به ايران
آمده است . در آنجا ذكر شده است كه سپاه امام حسن و امام حسين كه خود در راس آن بودند به
قدري از مردمان ايراني شهر طبرستان ايران كشتند كه در شهر حتي يك نفر هم باقي نماد . طبرستان
سالها در برابر تجاوز اعراب كمر خم نكردند .
آِيا ميدانيد : فيلسوف ايراني زرتشتي "ابن المقفع" توسط مسلمانان حاكم بر ايران تكه تكه شد . ابن المقفع
نامش پيش از اينكه به ظاهر مسلمان شده باشد روزبه بوده است . ولي از شدت خفقان و فشار مذهبي
اسلامي در آن دوران خود را به ظاهر مسلمان مي نامد ولي در باطن زرتشتي اصيل بود . نام پدرش
دادويه بود و از شهر اردشير خوره ( فيروز آباد كنوني ) بود . وي دانشمندي بزرگ بود كه كتابهاي كليله
و دمنه - سيرت انوشيروان - خداي نامه - كتب ارسطو و . . . را به عربي و فارسي ترجمه نمود . مورخين
گفته اند روزي او از كنار درب مهر ( آتشكده اي ) عبور ميكرد و به زبان بلند شعري خواند : اي خانه مهر
گر شدم از تو برون - با چشمي اشكبار و قلبي پر خون - سوگند به خاك درت اي درگه مهر - تن بردم و
دل نهادم آنجا به درون . اين شعر وي را عده اي شنيدند و به خليفه تازي حاكم بر ايران خبرش را
رساندند و وي دستور داد كه او را تكه تكه كنند به اين صورت كه نخست دست اش را بريدند و سپس
پاهايش را بريدند آنگاه دستهاي و پاهاي بريده را در جلوي ديدگان ابن المقفع در آتش انداختند و
سوزاندند و سپس بدنش را با خنجري پاره پاره كردند . اين بزرگ مرد ايران در سال 143 هجري در
سن 36 تكه تكه شد ولي خاطره اش هميشه جاويد است .
آيا ميدانيد : فردوسي بزرگ كه در سال 329 هجري پا به جهان گشود و 35 سال از عمر باشكوه خود
را براي زنده كردن ايران از دست اعراب وحشي سپري كرد . وي در سال 416 چشم از جهان فرو بست و
بدرود حيات گفت ولي مسلمانان متحجر آن زمان بر جسد وي نماز نگذاشتند و اورا كافر و آتش پرست
خطاب كردند زيرا او همه كتاب حماسي و جهاني خود را در ستايش تمدن پيش از اسلام صرف كرد . در
سال 1313 آرامگاه ابدي وي با الهام از آرامگاه كورش بزرگ به دستور رضا شاه بزرگ بنا گشت و
جشني جهاني با حضور عده زيادي از خاور شناسان كشورهاي مختلف براي گرامي داشت هزار فردوسي
برگذار شد .
آيا ميدانيد : مردم استخر در استان فارس سالها با سپاه اسلام نبرد كردند . به طوريكه عبدالله بن عامر
فرمانده لشگر اسلام سوگند خورد چنانكه استخر گشوده شود چنان از ايرانيان بكشم كه خونشان روان
شود ! فارس نامه ابن بلخي صفحه 135
آيا ميدانيد : ساختمانهاي ضد زلزله در عصر هخامنشيان پايه گذاري شده است . بناهاي ساخته شده در
2500 سال پيش در مجتمع پاسارگارد تحمل زلزله با شدت 7 ريشتر را دارند.اين بنا ها بر روي دو پي
قراردارند كه پي اول از سنگ و ملات و ساروج بوده و پي دوم فقط از سنگ مي باشد كه بر روي پي اول
مي لغزد و به اين ترتيب مي تواند در برابر زلزله مقاومت كند .اين شيوه جز جديدترين تكنولوژي سازه
مي باشد كه در دنيا انجام مي شود و ايرانيان در زمان هخامنشيان به آن پي برده بودند و چقدر اسفناك
است كه پس از 2500 سال در اين كشور زلزله 5 ريشتري باعث مرگ 40000 ايراني مي شود. همانطور
كه آگاه هستيد ايران در خط زلزله خيز جهان قرار دارد و بناهاي پرسپوليس و پاسارگاد كه از 2500 سال
پيش تاكنون باقي مانده است گواي اين سند است
آيا ميدانيد : سنتي كه امروزه امريكايي ها و اروپايي ها قبل از صرف غذا براي نيايش خداوند دارند در
2000 سال پيش ايران اجرا مي شده است . گوشه اي از كارنامه درخشان شاهنشاه اردشير پاپكان : { روزي
اردشير از نخچير گرسنه و تشنه اندر خانه آمد . سپس واج ( دعاي قبل از غذا ) خواند و كنيزك آن زهر
با پست ( نوعي شربت ) و شكر گميخته ( آميخته ) بدست اردشير داد }
فیلم ۳۰۰ را که بتازگی ساخته شده وبه نمایش درآمده نه جدیدترین حمله فرهنگی بود که از غرب شود ونه آخرین آنها خواهد بود اما این بار سمت فلش این حمله به ایران یکی از کانونهای چندین هزار ساله تمدن وقدرت است که طی قرونی پرچمدار پیشقراول توسعه فرهنگ وعلم وادب بوده است ودر این برخورد کماکان ایران نقشی جدی ایفاء می کند .
از آنجائی که کانون مقابل ایران همیشه خود را وارث فرهنگ وهنر یونان معرفی می کند مجبور است در اینگونه مواقع از این قالب با ایران مقابله کند.وساخت این فیلم در همین راستا می باشد. نقاط ضعف و اهانت های این فیلم به ایران وایرانی بحدی گسترده است که ناچار هستیم در این مقال بدان بپردازیم .در زمانی که حوادث این فیلم می گذرد (قرن ۵ قبل از میلاد) ایران تنها قدرت بزرگ آن روزگار بود و دامنه قدرتش شامل تمامی تمدنهای بزرگ وشناخته شده آنروزگار (سند، ماد، بابل، آشور، ایلام، دریانوردان فینیقی، هیتی ها، مصر، حبشه، لیدیا ویونیه) می شدکه خود این تمدنها دهها ملت وفرهنگ را درخود داشتند. قدمت این امپراتوری نوپا با ملتی آزاده وشریف (ایرانی وآریایی معنی شریف وآزاده می دهد) ریشه در تمدنی ۵۰۰۰ ساله در فلات ایران ودر همین حدود در خارج از فلات آن داشت. ماجرای فیلم بر پایه جنگ های “مدیک”(مادی =ایران ویونان) رخ میدهد .زمان آن ۴۸۰ قبل از میلاد وعزیمت ایران از تنگه ترموپیل برای تصرف آتن می باشد. ارتش اسپارت راه این تنگه را می بندد وارتش خشایارشا در پشت این تنگه معطل می شود و پس از نبردی خونین با کشته شدن اسپارتها راه برای تصرف آتن باز می شود. نبرد خونین بوده طوریکه آرسام برادر جنگجو و مبارز خشایارشا کشته می شود. اما جزئیات نشان نمی دهد که هیچ شباهتی با ماجرای فیلم مذکور داشته باشد. ما از جهت متفاوت این فیلم را بازنگری می کنیم تا خواننده خود قضاوت بر بطالت آن نماید.
دیدگاه اخلاقی واعتقادی
فیلم سراسر نشان دهنده این است که ایرانیان خرافه پرست، مستبد، مخالف با آزادی، دارای تمایلات امپریالیستی می باشند. هیچ منبعی نشان نمی دهد که ایرانیان درکفر بوده وخدایی واهی مثل خشایارشا داشته باشند واوخود را بنده مهر ویا اهورمزدا (خدای نامیرا ونادیدنی) می دانسته است –طبق کتیبه های یافته شده از وی- نام اهورمزدا را با تاکید آورده اند واو را خدای بزرگ نامیده اند. در حقیقت آنها پیرو یکی از پیامبرانی الهی بوده اند (زرتشت)که صاحب کتاب بوده است. ایرانیها سابق آیین باستانی خود از بت پرستی گریزان بوده اند وبه مللی که اصنام و هیاکل سنگی، مفرغی وطلایی را خدا متصور می نمودند به دیده بد می نگریسته اند. ایشان خدایی را می پرستیده اند که در اعلی بوده ودیده نمی شده است. برای ایرانیان مضحک بود که خدا لخت وعور ومجسم باشد به همین علت شاید الهه ها وخدایان مادی ملل دیگر ویونانیان را سرنگون کرده باشند.آنها در هوای باز عبادت میکردند ولی گاه بر طبق شعار تساهل در امور دینی –طبق استوانه کورش یا منشور آزادی –ملل دیگر را در امور دینی –اجتماعی خویش آزاد می گذاشتند.
از دید ایشان شاه شاهان یا خشایار شا نماینده اهورمزد در زمین –ونه خود خداوند- بوده که مجری احکام وی بوده است و از آنجا که فره ایزدی همراه ایشان بوده به شاه احترام زیادی می گذاشته اند. دراین فیلم خشایار شا را شاهی نشان داده اند که خود را خدا نامیده وهمه را عبد وبنده خود کرده است آیا این جز قلب تاریخ وتمدن است.
آزادی و آزادیخواهی از منظر دو فرهنگ
فیلم منادی این است که ایرانیان مخالفان آزادی بوده (وهستند) و هزار !!ملت را به بند کشیده وبه مسلخ فرستاده اند وحال قصد دارند مرکز آزادیخواهی جهان آنروز !! اسپارت ویونان را به بند آورند.
کمتر آگاهی در دنیا است که نام “استل کورش”یا استوانه کورش را نشینده باشد. د رقرن ۵ قبل از میلاد پس از آنکه کورش کبیر (که خود یک پیامبر بود) بابل مرکز بزرگ تمدن میانرودان را با آرامش تصرف نمود دستور آزادی ملل در بند بابل – منجمله یهودیان – را صادر نمودو اعلامیه ای خطاب به همه ملل صادر نمود که محتوای آن باعث افتخار همه ایرانیان است که در قرن ۵ قبل از میلاد و درحدود ۲۶۰۰ سال پیش ایران اولین اعلامیه حقوق بشر را صادر کرده است. از آن جمله گفته است …
هنگامی که من بی جنگ وستیز وارد بابل شدم …فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند وبی دینان آنان را نیاز دارند… این آزادی در عقیده ریشه درتمایل به آزادی راستین دارد ایشان وشاهان وفرماندهان دیگر ایرانی با ورود به هر کشوری دستور می دادند که به اعتقادات وحدود مردم احترام گذارده شود تا حدی که بعضی از رسوم ملل را که با اعتقادات شخص ایشان تناقض داشت (مثل احترام به گاو مقدس در مصر) بجا آوردند.
این احترام تا به حدی بود که آزادگی، تهور و دلیری را ایرانیان نزد هر ملتی حتی دشمنان خویش والا می شمردند چه بعد از نبرد ترموپیل خشایار شا با آنکه می توانست براحتی بعد از آتن اسپارت را (که اینک ارتش آماده وفرمانده نداشت) تصرف کند به پاس دلاوری ایشان دستور ممانعت از حمله به اسپارت را صادر کرد. ملتهای تابعه ایران هیچگاه در بند نبودند وهر عید نوروز برای شاه شاهان هدایایی (ونه باج ) می آوردند وطبق مراسم زیبایی یکایک به ایشان تقدیم می کردند. این آزادی تا محدود باعث شد چند ملت منجمله مصر ساز جدایی سر دهند وبرای مدتی از ایران جدا شوند. از سوی دیگر حتی طبقاتی فرو دست در آن زمان از حقوق یک فرد به تمام معنی برخوردار بودند. طبق محتوای الواح گلی مکشوفه درتخت جمشید تعداد زیادی از آن در دانشکاه شیکاگو به رسم امانت! مانده است برای هر کارگر وخدمتکاری مزدی خاص تعریف شده بوده ومتناسب با وضعیت آنان از حقوقی متناسب برخوردار بودند و وضعیت مشابه با آنچه درمورد کارگران وکنیزان در مصر آشور وحتی یونان دیده می شد در ایران نبوده است. حتی برای زنی که ازطفلش نگاهداری می کرده است مزد دوران نگاهداری از طفل جداگانه پرداخت می شده است. بعضی از اشخاص ملل تابعه می توانسته اند به راحتی با شاه شاهان سخن بگویند که در میان آنها دموکلس طبیب یونانی وچند تن دیگر بودند که با وجود عادی بودن موقعیت اجتماعی اشان از صمیمیت و رابطه خوبی با بزرگان هخامنشی برخوردار بوده اند. این احترام به آزادی و برابری افراد در نهاد و ریشه فرهنگی ایرانیان بوده است. نوع تابعیت ملل نه با اسلحه بلکه با اعلام اطاعت و همداستانی بوده است نه با ویرانی و سلب اعتقادات و آثار و فرهنگ و اقتصاد. اما در کشورهای دیگر مطلقا چنین نبود. حتی در یونان که عده ای مهد دموکراسی می نامندش آنچه را احزاب تعیین می کردند مشی وروش سایرین می بود. در اسپارت و سایر دولت شهرها که مطلقا از آزادی خبری نبوداسپارت گروهی از بندگان را داشت که غالبا اسرای جنگی بودند و در زمان های متفاوت در بدترین شرایط به کار گمارده می شدند. یعنی ایشان ۲ طبقه محروم از حقوق اجتماعی وآزادی “بیگانگان”و”بردگان” را داشتند. ایشان جوانان را به دزدی راهزنی وآشنایی با خشونت های آنرا تشویق می کردند .
خشونت وگرایش شدید به آن برای برتری فضیلت محسوب میشد. اگر پیروی از چنین قوانین را فضیلت بدانیم براستی اسپارتیها در این فضیلت مقام شایسته ای دارند!! خشونت مفرط، هرزگی، درندگی وشلاق ترس که به واقع در دست آنان بود تنها امتیازی بود که آنانرا مایه هراس دولت شهرهای دیگر یونان نموده بود و در قیاس با فضیلت هخامنشی ایران ما نوع آزادی را بخوبی از دو منتظر احساس می کنیم.
پوشاک وسیمای ایرانیان دوران هخامنشی
آنچه ما را متعجب وشوکه می کند دیدن ایرانیان فیلم به شکل اقوام سیاهپوست افریقایی می باشد. بویژه شخص خشایارشا با آن حلقه ها وزنجیرهای فراوان ولخت وبدون پوشش کافی چنانچه حتی به تصویرهای کشیده شده برروی سفالینه های یونانی قرن پنجم وچهارم مراجعه کنید (منجمله گلدان سفالینه پیدا شده در آپولی ناپل –ایتالیا که در بار داریوش کبیر را با شکوه فراوان چهره های پرجذبه و البسه زیبا به تصویر کشیده است) خواهید دید ایرانیان بسیار به یونانیان شبیه بوده اند. ایرانیان از اقوام مهاجر آریایی از شاخه های هندواروپایی بوده اند که ویژگی های نژاد فققازی را داشته اند وسفید پوست بوده اند. ایشان البته با اقوام بومی در آمیخته اند اما هرگز چنان عجیب چهره نبوده اند. ناگفته نماند که اقوام سیاه مثل حبشی ها و لیبیائیها در میان سپاه ایران بوده اند اما تعداد وجمعیت آنها بسیار کم بوده است. ایرانیان عصر هخامنشی بسیار دارای چهره گیرایی بوده اند و چهره را می آراستند وموها را به اشکال زیبا در آورده وچشمان را سرمه می کشیدند. ایرانیان در آن عصر چهرهای بسار گیرا ودلنشین داشته اند. اینان فرزندان اقوام سلتی بودند که سه شاخه انشعابی آن یونانیان، هندیان وایرانیان بودند به ویژه شباهت بین ایران ویونان زیاد بوده است. حال چرا باید اینقدر چهره ایرانیان عجیب غریب وغیر عادی باشد که تا حدی تنفر بیننده را برانگیزد. غیر این نیست که هدفی در این مسئله نهفته است و آن موازات قرار دادن بی فرهنگی و ضد آزادی بودن ایرانیان با چهره هایی خوفناک وتنفر برانگیز ایشان است، که نهایتا باعث انزجار بیننده شود. تمام کتیبه ها، نقاشی ها وحکاکی های روی مواد مختلف ودال بر شکیل بودن ایرانیان وشباهت تام آنان با برادان همخون یونانی اشان دارد. همانگونه که سارمات ها در رومانی، سکاها در آسیای میانی وشمال قفقاز وباختریها، قندهاریها، هراتیها در افغانستان کنونی با ایشان داشته و دارند. البسه ایرانیان بجز مواردی بسیار اندک (مانند تیراندازان)کوچکترین شباهتی با سواران ایرانی ندارد. اینهمه نوشته از هرودوت،گزنفون و پلوتارخ از چهره والبسه ایرانیان است. این البسه عجیب که گاه مانند لباس جنگجویان سامورایی می باشد بر چه اساس انتخاب شده است؟!؟!
ایرانیان لباسهای زیبایی داشته اند که با طرحهای زیبا ومتنوع بوده است.کلاه تیار (میثر) بر سر می نهاده اند وگاه کلاهخودی آشوری یا شبیه آن را همراه داشته اند. زرهی با فلسهایی شبیه فلس ماهی داشته اند شلواری چرمی به پا می نموده اند و چکمه ای زیبا و قداره ای شکیل بر پهلو می بسته اند. یک سپر بیضی مانند دو نیزه وشمشیری مورب بر خود می آویخته اند. تصاویر موجود نمایانگر عمق تفاوت البسه بازیگران با چهره واقعی ایرانیان است. اما جالبترین بخش آن چهره خشایارشا است. مردی بدون مو سیاه پوست با حلقه ها و زنجیرهای بر بدن که چهره و رفتار وسکناتش شبیه رهبران قبایل افریقایی است. اما خشایارشا حقیقی غیر از این بوده است، مردی بلند قامت با چهره ای زیبا طبق روایات یونانیان که زیباترین مرد آسیا شمرده شده است. چرا او فرزندآتوسا دختر زیبای کورش کبیر و داریوش کبیر بوده است. حتی اسکندر در با ملاقات مجسمه سرنگون او از عظمت او خصال او با مجسمه صحبت می کند. لباسهای ارغوانی بسیار گرانقیمت، تیارای بلند با جواهری و سنگهای قیمتی و طلا و نقره کمربند و پاپوشش زرین، عصای سلطنتی طلایی بر تختی طلایی. تخت خشایارشا فیلم مثل ومانندی ندارد !! یک سر ستون عجیب با پلکان که تخت شده است. حالیکه تخت خشایارشا در نقوش تخت جمشید نقوش مشابه کرارا تصویر شده است
مقایسه روحیه جنگجویی ایرانیان ویونانیان
یونانیان (اسپارتها) فیلم بطرز عجیبی مانند کابوهایی هستند که شکل وشمایل اسپارتی بخود گرفته اند. اما ایرانیان از آن سو مثل انبوه سرخ پوستهایی هستند که فریادکشان و بدن تهور از روی –با عرض پوزش-بلاهت جان میدهند. یعنی لئونیداس اینقدر استراتژی نمی دانسته ونادان بوده که برود وسنگرهایش را رها کند و روبروی خشایارشا دستجمعی خودکشی کند. این خارج از عقل نمی باشد؟ از آن سو ایرانیان حتی اندک بهره ای از عقل و تهور نبرده اند. مورخان یونانی درباره تهور ودلاوری ایرانیان نوشته اند”هرودوت پارسها مادها وسکاها خوب می جنگیدند واین عده اگر اسلحه خوب میداشت کافی بود برای اینکه جنگ با بهره مندی خاتمه یابد “ …یا درجدال پلاته….”جنگ سخت مدت مدیدی در نزدیکی معبد سرس دوام داشت وپارسی ها مدتی پافشردند …پارسی ها نیزه های یونانی ها را از دست آنها گرفته می شکستند”… پارسیهایی که اطراف مردونیه یکی از فرماندهان خشایارشا بودند. فشاری سخت به یونانیها می داند وسوار اسبی سفید بود وخود شخصاً با هزار نفر سپاهی زبده پارسی می جنگید وتا او زنده بود پارسیها در مقابل لاسدمونی ها پافشره مردانه جنگیدند وعده زیادی از آنها را کشتند..”این شجاعت که از دهان هرودوت دشمن ایرانیان برآمده چرا انعکاس در فیلم نداشته است. ایرانیان حتی ازشجاعت برتر از یونانیان اند واگر مغلوب شوند بدلیل تکیه آنها به فرماندهان و اسلحه ضعیفتر آنها است. حالی که در این فیلم عده ای سپاه انبوه بدلیل تعداد زیاد غالب می شوند وخبری از آن برنامه های باشکوه درخشنده خشایارشا وفرماندهان او نیست. نوع آموزش جنگی ایراینان دقیقا سختر از اسپارتها بوده منتها با بایه های اخلاقی. ایرانیان از ۱۵ تا ۵۰ سالگی موظف بودند که همیشه آمادگی خود را برای رزم حفظ کنند. ایشان را هر روز صبح زود ا زخواب بیدار می کردند و ۷ کیلومتر از سیلابها، دشتها وارتفاعات عبور می دادند در حین اینکه آوازی را می خواندند. جوانان را وادار می کردند که حیوانی وحشی (مثل گراز ،گرگ وامثال آن) را شکار کنندتا روحیه شجاعت ایشان فزونی یابد. ایشان تمرین رزم با انواع سلاح نیزه شمشیر تبر و بویژه تیر وکمان را در برنامه خویش داشتند. ایرانیان بویژه نیزه پرانان وکماندارانی بس ماهر بوده اند برترین ایشان “بی مرگان “یا جاودانان “بوده اند که هماوردی نداشته اند. مهرهای باقی مانده نشان می دهد که چگونه ایشان انواع دشمنان ایران بویژه مصری ها و یونانیان با یک ضربت ایشان از پای درآمده اند. داریوش در نقش رستم می گوید”نیزه مرد پارسی (به مسافتهای) دور (از میهن) رفته وخواهی دانست که مرد پارسی دور با دشمن پارسیان جنگ نموده است”. نیزه مرد پارسی (ایرانی)که با قوت، دلاوری وشجاعت در ترموپیل با شمشیر وسپر اسپارتها تصادم پیدا کرده به یک شجاعت یک طرفه تبدیل شده است. ایرانیان در ترموپیل شجاعتی زائد و الوصف از خود بروز دادند، حالی آنکه موقعیت طوری بود که نیروی سازماندهی شده نمی توانست کار و عملیات کند. بنابراین شرایط اسپارتها برتر بود و ایشان از نیروی نه چندان کمتر خود حداکثر بهره را بردند و ارتش ایران را مدتی متوقف کردند. این نوع رزم که در فیلم نشان داده می شود بیشتر شبیه شوخی می ماند. در حالیکه سپاه غرق آهن پارسی آنها را در احاطه دارد مانند فیلمهای تخیلی و امثال آن جنگجو، چرخان قبل از هر عملی سربازها را به تعداد زیادی از کار می اندازد. این اغراق فیلم را به مسخره ترین نوع فیلمهایی از این دست تبدیل نموده است. ماهرترین رزمنده عهد تاریخی حداکثر همزمان می توانست هر شرایط مسلط با ۴-۸ برابر خود مقابله کند اما باوجود تعداد سربازیهای که مکررا وارد می شدند چگونه این نوع جنگ قابل تحلیل است ؟!
جمع بندی
فیلم ۳۰۰ بی شک بدون منطق، بدون تحلیل، بدون تحقیق عامداً به این شکل ساخته شده است. برای خوار و تحقیر نمودن فرهنگ، تمدن و ماهیت اخلاقی اعتقادی واندیشه ایرانیان آنهم به بدترین شکل ممکن. هر فرد مطلعی متوجه خواهد شد این فیلم در شرایطی ساخته شده که ایرانیان طبق تمام قرون پیشقراول فرهنگ و علم و هنر بوده اند و از سویی خصومتهای غرب با ایران که در هر قرن یک کشور وارث آن بوده است موجب این هجوم سینمایی بوده است. اما نکته جالب در اینجا نهفته است که متاسفانه ما با ابزار آنها با آنها مقابله نمی کنیم و لازم است که دوستان در حد توان خود چهره واقعی تمدن کهن ایران را به جهانیان نشان دهند. هر قدر هزینه در این امر صرف شود کم خواهد بود.
این جمله داریوش کبیر بهترین یاد آوری در حق سازندگان این فیلم سراسر دروغ وتهمت است
“آنچه راست است آن آرزوی من است. من دوست مرد دروغگو نیستم .”قرداد ترکمنچای و گلستان باید لغو شود.
وقت ان است که از هر قوم (ازبکها - تاجیکها - ترکمنها – کردها – پارسها) دست
به دست هم دهیم.
درود خداوند به تمام ایرانی ها
این موضوع همیشه مطرح بوده که ایرانیان حتی اگر به بدترین نحو به زمین بخورد، دوباره مثل کوهی به پا میخیزد و انتقام خود را از ظلم میگیرد.
تاریخ ایران که اولین فرهنگ موجود در دنیا به شمار می اید، کورشی دارد که چنین کرد، شاه عباسی دارد که چونین کرد و نادرشاهی داشت که چنان کرد و...... بیشمار است انسانهایی که قدرت ایرانی را به رخ جهانیان میکشند.
ما بدون تجهیزات هشت سال با کشوری که قدرت جهانی پشت ان بود جنگ کردیم، و یک ملیون شهید دادیم. من به عنوان یک ایرانی میگم که اگر لازم باشه 80 سال جنگ میکنیم و 10 ملیون شهید میدهیم ولی غیرت و ناموس و یک وجب از خاک خود را به بیگانه نخواهیم داد.
قرار داد ننگین ترکمنچای و گلستان باید لغو شود.این امر نه نیازی به لشگر کشی و نه نیازی به جنگ دارد . تنها حمایت فرهنگی دولت و مردم از برادران و خواهران ایرانیشان در سرزمینهای شمالی ایران راهکاری سازنده و مفید خواهد بود . به یاری خداوند این روزها صداهای گوناگونی را از طرف دولت و مردم برای الحاق ایران شمالی ( جمهوری آران یا آذربایجان ) به بدنه ایران می شنویم که این امر نیازمند یاری تک تک ما مردم ایران است.
نظر ایرانیان باستان درباره بیماریها و منشا آنها:
بر طبق آیین و فرهنگ ایرانی نابود کننده تمام بدیها ،پلیدیها و کژاندیشی ها و زشتی ها همان کلام ایزدی (مانتره) است. نامهای خداوند(صد و یک نام خدا) مانتره می باشد. گاتها مقدس مانتره می باشد. یسنا مانتره می باشد ، نماز مانتره می باشد ،اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک مانتره می باشد. تمام آموزشهای زرتشت مانتره می باشد. نیاکان ما معتقد بودند و ما نیز معتقدیم و ایمان داریم هرگاه که روح و روان و اندیشه سالم و شاداب است ، تن و بدن و زندگی نیز سالم و شاداب است. و هرگاه روح و روان و اندیشه رنجور و افسرده باشد تن و بدن و زندگی هر چقدر که قوی باشد رو به سستی می گذارد. و یکی دیگر از این درمانبخشها فراگیری دانش و ادب برای رسیدن به کمال انسانی می باشد.
رقیه بهزادی، نویسنده کتاب «قوم های کهن، در قفقاز، ماورای قفقاز، بین النهرین و هلال حاصلخیز» درباره تاریخچه علم پزشکی در ایران باستان نوشته است: «به سبب تقسیم دو گانه جهان به یک آفرینش خوب و یک آفرینش بد، همه بیماری های جهانی از پدیده های انگرمینو (منیوی بد) به شمار می آمد. در وندیداد، اهورامزدا اعلام می دارد که انگرمینو 99 هزار و 999 بیماری آفرید که شمار آن البته به صورت های مختلف تخمین زده شده است. در بخش های مختلف اوستا، شمار قابل ملاحظه ای از نام های بیماری ها حفظ شده است.»
گیگر نویسنده و پژوهشگر کتاب «فرهنگ ایران شرقی» خود به دقت نام بیماری های موجود در آثار ایران باستان را ذکر کرده است. اگر چه برای بسیاری از آنها نتوانسته است معادل دقیق و مشخص عنوان کند. اما انواع بیماری های تب، سر و پوست در میان آنها مشخص و تفکیک شده است.
رقیه بهزادی از برخی بیماری های نام برده شده در کتاب وندیداد، یاد کرده است:
1. واورشی : احتمالا یک بیماری مقاربتی است
2. تب زایمان یا نفاس:eclampcia and preeclampcia
3. اسکندا: ممکن است به مفهوم بریدگی باشد
4. اگهوستی: راشیتیسم
5. دروکا: مسلما سنگ کلیه یا صفرا است
6. کورگها: ظاهرا همان است که در فارسی امروزی به آن کورو یا کورک می گویند.
7. آستائیریا: ظاهرا نام یک بیماری است که بر روی بدن جوش هایی مانند دانه های آبله یا سرخک ظاهری می شود.
همین طور در میان شماری از بیماری هایی که کاملا ناشناخته است، سه بیماری با « اژ» آغاز می شود و احتمالا ناراحتی هایی است که بر اثر گزش مار به وجود می آید.
اساس علم پزشکی در کتاب اوستا، سه چیز است: کارد، گیاهان درمانی و کلام که به نظر می رسد منظور جراحی، پزشکی و دعا و نیایش باشد. در کتاب «قوم های کهن...» آمده است : چنین به نظر می رسد که اوستا به معالجه به وسیله دعایا افسون بیش از همه چیز اهمیت می دهد. به طوری که مانتر بیشاز، یعنی کلام شفابخش را پزشک پزشکان می نامد. در واقع، به کلام شفابخش یا کلام مقدس، شخصیت داده شده و از او به عنوان یکی از ایزدان یاد می شود: ای کلام مقدس، ای درخشان، مرا شفا ببخش.
در وندیدا، کلام مقدس مفهومی بیش از دعا دارد و به معنی ورد و افسونی برای دور کردن بیماری هاست: بیماری را به عقب می رانم، مرگ را عقب می رانم، درد و الم را به عقب می رانم، سردرد را به عقب می رانم... آبله را به عقب می رانم.
قانونهای پزشکی در ایران باستان:
در وندیداد، احکامی نیز برای پزشکی ذکر شده است، مثلا آمده است که داوطلب پزشکی برای آزمایش جراحی نباید از مزداپرستان استفاده کند، بلکه باید یکی از دیوپرستان را مورد آزمایش قرار دهد. هر گاه بیماری را جراحی کند و در نتیجه بیمار هلاک شود و این کار بار دوم و سوم تکرار شود، داوطلب پزشکی برای همیشه از حرفه پزشکی محروم خواهد شد. اگر در این کار اصرار ورزد و به یک نفر مزدایی آسیب برساند، متهم به جنایتی معادل آدمکشی خواهد شد. اما پس از سه بار تجربه موفقیت آمیز، وی به عنوان یک پزشک شایسته، به شمار خواهد آمد.
همچنین پزشکان، وظایف و مزد ویژه ای داشتند. رقیه بهزادی، برخی از این وظایف را این گونه برمی شمارد: پزشک باید به شتاب به عیادت بیمار برود. هر گاه شخص شب هنگام بیمار شد، پزشک باید تا پیش از پاس دوم شب خود را به او برساند، اگر در طول شب بیمار شود، پزشک باید تا پیش از سپیده دم بر بالای سر بیمار برسد.
حق ویزیت ! در ایران باستان:
دستمزد پزشک دقیقا تناسب با مقام بیمار داشت و موبدان، تنها با دعا و دادن برکت، به پزشک دستمزد می دادند!
رییس خانواده یا قبیله یا ده یا فرمانده استان به ترتیب یک خر، یک اسب، یک شتر و یا چهار اسب به عنوان دستمزد به پزشک می پرداختند. بیماران زن، به پزشک چهار پای ماده به عنوان دستمزد می پرداختند.
اخلاق پزشکی در ایران باستان:
درکتاب «قوم های کهن...» شرایط یک پزشک کامل در ایران باستان، این طور نقل شده است: باید اندام های بدن و مفاصل و درمان بیماری های آن ها را بداند. باید ارابه شخصی و دستیار داشته باشد و باید مهربان باشد و حسود نباشد. آرام سخن بگوید و هیچ گونه غروری نداشته باشد. دشمن بیماری ولی دوست بیمار باشد. حجت و حیا را رعایت کند و به دور از جنایت، آسیب رسانی و زورگویی باشد. شتابان به کار بپردازد، یار بیوه زنان باشد. رفتاری نجیبانه داشته باشد. پاسدار شهرت خوب باشد. به خاطر سود کار نکند، بلکه پاداشی معنوی را در نظر داشته باشد. در دادن گیاهان درمان بخش مهارت نشان دهد تا جسم را از بیماری برهاند و فساد و ناپاکی را دور کند. آرامش بیشتری ببخشد و لذایذ حیات را افزون سازد.
از اوستا که بگذریم در دوره های پس از زرتشت این دانش همچنان نزد ایرانیان رو به رشد و نمو نمود. عمده کار پزشکی و دانش پزشکی نزد موبدان و مغان ایرانی بود. بهترین آموزگاران دانش پزشکی و ستاره شناسی مغان ایران بوده اند و این علوم پشت به پشت از آنها به شاگردانشان انتقال پیدا می کرده. متاسفانه در یورش بی رحمانه مقدونیان(اسکندر)، اعراب ، تاتارها و افغانها بسیاری از نوشته ها و کتابهای ارزشمند دانشمندان ایرانی را از بین رفته و کتابهای پزشکی نیز از این قانون مستثنی نبوده است. از پزشکان نامور ایران نیز در دوره های بعد می توان از مانی؛ روزبه و بزرگمهر نام برد. در دوره هخامنشی نیز پزشکان بی شماری بوده اند که دانشمندان یونانی و دیگر ملل از آنان بهره برده اند. عمده دانش پزشکی آن دوره و حتی دوره ماد و دوره های پسین بر دانش اوستایی استوار بوده.
دوره ساسانیان نیز دانشمندان دیگر کشورها در دانشگاه گندی شاپور برای فراگیری دانشهای گوناگون از جمله پزشکی مشغول درس خواندن بودهاند ، مانند دیوژن. فرهنگستان گندیشاپور (که بصورت نیمهعربیوار جندیشاپور نیز نامیده شده) در سال 271 بدست شاهنشاهان ساسانی در خوزستان بنیاد نهاده شد. این فرهنگستان همچنین دارای یک بیمارستان آموزشی و یک کتابخانه بود. بیمارستان گندیشاپور نخستین بیمارستان آموزشی جهان بود. در این فرهنگستان دانشهای فلسفی و پزشکی تدریس میشد و بنا به روایات حبس و مرگ مانی پیغمبر نیز در گندیشاپور روی داده است.
گندیشاپور یکی از هفت شهر اصلی خوزستان بود. نام آن در آغاز «گوند-دزی-شاپور» به معنی دژ نظامی شاپوربوده است. برخی پژوهشگران بر اینند که بنگاهی همانند به گندیشاپور از زمان پارتیان در این جایگاه قرار داشته است. شهری به نام گندیشاپور را شاپور دوم فرزند اردشیر ساسانی پس از شکست دادن سپاه روم به سرکردگی والرین، بنا نهاد. شاپور دوم گندیشاپور را پایتخت خود قرار داد.
نامآوری گندیشاپور بیشتر در زمان خسرو انوشیروان ساسانی انجام گرفت. خسرو انوشیروان گرایش فراوانی به دانش و پژوهش داشت و گروه بزرگی از دانشوران زمان خود را در گندیشاپور گرد آورد. در پی همین فرمان خسرو بود که برزویه، پزشک بزرگ ایرانی، مأمور مسافرت به هندوستان شد تا به گردآوری بهترینهای دانش هندی بپردازد. امروزه شهرت برزویه در ترجمه ای است که از کتاب پنچه تنتره هندی به پارسی میانه انجام داد که امروزه به نام کلیله و دمنه معروف است.
بنابراین فرهنگستان گندیشاپور از کانونهای اصلی دانشورزی، فلسفه و پزشکی در جهان باستان شد. در برخی منابع اشاراتی به انجام آزمون و امتحان برای اعطاء اجازه طبابت به دانشآموختگان دانشگاه گندیشاپور شده است. کتاب تاریخ الحکمه (سرگذشت فرزانگی) به توصیف این مسئله میپردازد. شاید این نمونه نخستین برگزاری آزمون دانشگاهی در جهان بوده باشد.
تمامی کتابهای شناخته شده آن روزگار در زمینه پزشکی، در کتابخانه گندیشاپور گردآوری و ترجمه شده بود، با اینکار گندیشاپور تبدیل به کانون اصلی انتقال دانش میان خاور و باختر گشت. گندیشاپور و همچنین آموزشگاه وانسیبین که پیش از فرهنگستان گندیشاپور در خوزستان بنیاد شده بود تأثیر بزرگی در شکل گرفتن نهاد «بیمارستان» بویژه کلینیک آموزشی در جهان داشتند.
در سالهای آغازین پیدایش دین اسلام در عربستان، دانشکده پزشکی و بیمارستان گندیشاپور شمار زیادی استاد ایرانی، یونانی، هندی و رومی را در خود جا داده بود. گفته شده که حتی پزشک شخصی محمد، پیامبر اسلام، نیز از دانشآموختگان (فارغالتحصیلان) دانشکده پزشکی گندیشاپور بوده است.
دانش پزشکی در ایران پس از حمله و یورش تازیها چند قرنی رو به کاهش و افتادگی گذاشت لیکن با کوشش بزرگمردان و دانشمندان و با عنایت اورمزد این دانش مانند گذشته و بهتر از آن رو به بالندگی گذاشت. به طوریکه دانشمندان بی شماری از دوره ی اسلامی به بعد از یاران به دانش جهان کمک شایانی کردند و کمتر کسی مانند آنها را میتوان یافت ، بزرگانی چون ابن سینا؛ محمد زکریا رازی؛ فارابی؛ خیام که نامشان همواره در تاریخ پزشکی جهان می درخشد و موجب افتخار و سربلندی مردم ایرانزمین در تمام دوره ها می باشند.
بیشتر منابع تاریخی، مردمان امروزه ایران را بازماندگان آریاییانی میدانند که از سرزمینهای دوردستِ شمالی به سوی جنوب و سرزمین فعلی ایران کوچ کردهاند و مردمان بومی و تمدنهای این سرزمین را از بین برده و خود جایگزین آنان شدهاند.
تاریخ این مهاجرتها با اختلافهای زیاد در دامنه وسیعی از حدود ۳۰۰۰ سال تا ۵۰۰۰ سال پیش؛ و خاستگاه اولیه این مهاجرتها نیز با اختلافهایی زیادتر، در گستره وسیعی از غرب و شمال و مرکز اروپا تا شرق آسیا، حوزه دریای بالتیک، شبهجزیره اسکاندیناوی، دشتهای شمال آسیای میانه و قفقاز، سیبری و حتی قطب شمال ذکر شده است. دامنه وسیع این اختلافها، خود نشاندهنده سستی نظریهها و کمبود دلایل و برهانهای اقامه شده برای آن است.
اغلب متون تاریخی معاصر، این خاستگاهها و این مهاجرت بزرگ را تنها با چند جمله و عبارت کوتاه و مبهم و غیر دقیق به پایان رسانده و این مبادی مهاجرت را دقیقاً معرفی نکرده و آنرا بطور کامل و کافی مورد بحث و تحلیل قرار ندادهاند. در این متون اغلب به رسم نقشهای با چند فلش بـزرگ اکتفا شده است که از اقصی نقاط سیبـری و از چپ و راست دریای مازندران به میانه ایران زمین کشیده شده است.
از آنجا که میدانیم مهاجرتهای انسانی و جابجایی تمدنها در طول تاریخ همواره به دلیل دستیابی به «شرایط بهتر برای زندگی» بوده است، در دوران باستان این «شرایط بهتر» بویژه عبارت از آب فراوانتر و خاک حاصلخیزتر بوده است. اگر چنانچه بتوانیم دلایلی برای این گمان فراهم سازیم که در روزگار باستان ویژگیهای آبوهوایی و چشمانداز طبیعی در فلات ایران مناسبتر از روزگار فعلی بوده است؛ و از سوی دیگر مشخص شود که خصوصیات آبوهوایی در سرزمینهای شمالی ایران نامناسبتر از امروز و حتی روزگار باستان بوده است؛ میتوانیم مهاجـرت بـزرگ آریـاییـان به ایـران امروزی را با تردید مواجه کنیم و حتی احتمال مهاجرتهایی از ایران به نقاط دیگر جهان را مطرح سازیم.
از آنجا که رشد و ازدیاد جمعیت همواره در زیستبومهای مناسب و سازگار با انسان رخ داده است، بعید به نظر میرسد که جوامع کهن، سرزمینِ با اقلیم مناسب و معتدل ایران را نادیده گرفته و در سرزمینهای همیشه سرد و یخبندان سیبری، روزگار بسر برده و پس از آن متوجه ایران شده باشند. و همچنین میدانیم که در تحقیقات میدانی نیز سکونتگاههایی نیز در آن مناطق پیدا نشده است.
ما در این گفتار به این فرضیه خواهیم پرداخت که ایرانیان یا آریاییان «به ایـران» کوچ نکردند، بلکه این آریاییان از جمله همان مردمان بومی ساکن در ایران هستند که «در ایـران» و «از ایـران» کوچ کردند و پراکنش یافتند.
شواهد باستانزمینشناسی
میدانیم که آخرین دوره یخبندان در کره زمین، در حدود ۱۴۰۰۰ سال پیش آغاز شده و در حدود ۱۰۰۰۰ سال پیش پایان یافته است. دورههای یخبندان موجب ایجاد یخچالهای بزرگ و وسیع در قطبها و کوهستانهای مرتفع شده و در سرزمینهای عرضهای میانی و از جمله ایران به شکل دورههای بارانی و بینبارانی نمودار میشود. دورههای بارانی همزمان با دورههای بینیخچـالی و دورههای بینبـارانی همزمان با دورههای یخچالی دیده شدهاند.
رسوبهای چالههای داخلی نشان میدهد که ایران در دورههای گرم بینیخچالی شاهد بارندگیهای شدیدی بوده که موجب برقراری شرایط آبوهوایی مرطوب و گسترش جنگلها در نجد ایران شده و در دورههای سرد یخچالی به استقبال شرایط آبوهوایی سرد و خشک میرفته است.
بدین ترتیب در حدود ۱۰۰۰۰ سال پیش، با پایان یافتن آخرین دوره یخبندان، شرایط آبوهوایی گرم و مرطوب در ایران آغاز میشود. شواهد باستانزمینشناسی نشان میدهد که با آغاز دوره گرم و مرطوب و عقبنشینی یخچالها به سوی شمال، به مرور بر میزان بارندگیها افزوده میشود. بطوریکه در حدود ۶۰۰۰ سال تا ۵۵۰۰ سال پیش به حداکثر خود که ۴ تا ۵ برابر میزان متوسط امروزی بوده است، میرسد. متعاقب آن آب دریاچههای داخلی بالا میآید و به بالاترین سطح خود میرسد و تمامی چالهها، کویرها، درهها و آبراههها پر از آب میشوند. این دورهای است که در اساطیر ملل مختلف با نامهای گوناگون و از جمله توفان عصر جمشید و توفان نوح یاد شده است.
افزایش بارندگی و طغیان رودخانهها یکبار دیگر در حدود ۴۵۰۰ سال پیش شدت میگیرد، اما بزودی بارندگیها پایان یافته و در حدود ۴۰۰۰ سال پیش خشکسالی و دوره گرم و خشکی آغاز میشود که در ۳۸۰۰ سال پیش به اوج خود میرسد و همانطور که پس از این خواهیم دید، این زمان مصادف با جابجایی بزرگ تمدنها در فلات ایران و افول و خاموشی بسیاری از سکونتگاهها و شهرها و روستاهای باستانی ایران است.
آبوهوای گرم و مرطوب دوران میان ۱۰۰۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش، پوشش گیاهی غنی و جنگلهای متراکم و انبوهی را در سرزمین ایران و حتی در صحاری امروزی خشک و بیآب و علف ترتیب داده بوده است. در آن دوران گسترش جنگلها و عقبنشینی صحراهای گرم، سرزمین سبز و خرمی را در ایران بزرگ شکل داده بود و دشتهای شمال افـغانستان امروزی از سـاوانـاهای وسیع (جنگلهای تُـنک) و علفزارهای مرطوب پوشیده بوده است.
فراوانی دار و درخت در شمال افغانستان و بخصوص بخش غربی آن که بادغیس (در اوستا «وَئیتیگَئِس») خوانده میشود, در متن پهلوی بندهش گزارش شده است: ‘‘واتگیسان جایی است پر از دار و پر از درخت’’. این وضعیت اقلیمی شمال افغانستان در متون تاریخی عصرهای میانه نیز آمده است؛ مسعودی در مروجالذهب از بلخ زیبا با آب و درخت و چمنزارهای فراوان، یاد میکند؛ واعظ بلخی در فضائل بلخ از صد هزار درخت بلخ نام میبرد؛ نظامی عروضی از قول شهریار سامانی آنجا را به جهت خرمی و سرسبزی از بهشت برتر میداند؛ و فریه سیاح، مراتع بادغیس را بهترین مراتع تمام آسیا میداند. امروزه بخشهای وسیعی از بادغیس و بلـخ از صحاری خشک و شنهای روان تشکیل شده است. این شنهای روان و بیابانهای سوزان بویژه در پیرامون کرمان و سیستان با گستردگی هر چه بیشتر دیده میشوند؛ در حالیکه در متون تاریخی دو هزار سال پیش به جنگلها و چمنزارهایی در این نواحی اشاره شده است.
در این زمان سرزمین ایران دارای مراتع بسیار غنی و زیستگاههای انبوه حیات وحش بوده است. در این منطقه برکهها، آبگیرها و تالابهای طبیعی با آب شیرین که محل زیست انواع آبزیان و پرندگان بوده و همچنین جنگلهای وسیع و نیزارهای متراکم وجود داشته است.
بنابر دادههای بخشهای بالا در فاصله ۱۰۰۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش، آبوهوای گرم و بارانی در سراسر فلات ایران حکمفرما بوده است که علاوه بر آن سطح زمین و رودها و همچنین مصب رودها پایینتر از امروز و سطح دریاچهها و آبگیرها بالاتر از سطح امروزی آنها بوده و در نتیجه همه چالههای داخلی، سرزمینهای پست کنار دریاچهها، درهها، کویرها و رودهای خشک امروزی از آب فراوان و شیرین برخوردار بودهاند و در سراسر ایران اقلیمی سرسبز با مراتع پهناور و فرآوردههای گیاهی و جانوری غنی وجود داشته و شرایط مناسبی برای زندگانی انسانی مهیا بوده است.
شواهد باستانشناسی
شرایط آبوهوایی گرم و مرطوب در مابین ۱۰۰۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش را یافتهها و نشانههای باستانشناختی نیز تأیید میکند. از سویی بخش بزرگی از تپههای باستانی و سکونتگاههای کهن ایران از نظر زمانی به همین دوره ۶۰۰۰ ساله گرم و پر باران تعلق دارند و همه آنها در کنار کویرهای شورهزار، رودهای خشک و مناطق بیآب و علف پراکندهاند که این نشان از شرایط بهتر آبوهوایی در زمان شکلگیری و دوام آن تمدنها دارد.
استقرار این تمدنها در کنار چالهها و کویرهای خشک و نمکزار، نشانه وجود آب فراوان و شیرین در آنها بوده است و خشکرودهای امروزی مجاور تپهها، آب کافی و زلال اهالی شهر یا روستا را تأمین میکرده است.
از سویی دیگر درکنار دریاهای امروزی نشانهای از تپههای باستانی به چشم نمیخورد. تپههای باستانی در جنوب با ساحل خلیجفارس فاصلهای چند صد کیلومتری دارند که نشان میدهد در دوران یخبندان که سطح دریاهای جنوب پایینتر از سطح فعلی بوده، پس از بالا آمدن آب دریا، سکونتگاههای انسانی به زیر آب رفته است و در دوران بینیخبندان که سطح دریاهای جنوب بالاتر و همچنین سطح زمین پایینتر بوده و رسوبهای ناشی از سه رود بزرگِ کارون، دجله و فرات کمتر جایگیر شده بودند، آب خلیجفارس تا نزدیکیهای تمدنهای آنروز در شوش و سومر میرسیده است. کتیبههای سومری به روایت این نفوذ آبها به درون میاندورود پرداخته و از شهر باستانی «اریدو» به عنوان “شهری در کنار دریا” نام بردهاند.
سکونتگاههای باستانی در شمال و در کرانه دریای مازندران نیز با ساحل فاصلهای دهها کیلومتری دارند، که نشان میدهد در زمان رونق آن باششگاهها، سطح دریای مازندران بالاتر از امروز بوده است. همچنین باقیمانده سدهای باستانی و از جمله سد و بندهای ساخته شده بر روی درهها و آبراهههای کوه خواجه در سیستان نیز نشانه بارندگیهای بیشتر در زمان خود است. این بندها آب مصرفی لازم برای نیایشگاهها و دیگر ساختمانهای بالای کوه خواجه را تأمین میکردهاند. امروزه نه تنها آن آبراههها، بلکه حتی دریـاچـه هـامـون نیز کاملاً خشک شده است. خشکسالیهای کوتاه مدت اخیر در ایران نشان داد که حتی چند سال کمبود بارندگی میتواند به سرعت دریاچهها و آبگیرها و رودهای بزرگ را خشک سازد و چرخه حیات و محیط زیست را در آنها نابود کند. خشک شدن دریاچه ارژن در فارس و زایندهرود در اصفهان نمونهای از این پدیده نگران کننده بود.
نشانههای باستانشناختی، همچنین آثار رسوبهای ناشی از سیلهای فراوان در حدود ۵۵۰۰ سال پیش را تأیید میکند. به عنوان نمونه میتوان از حفاری قرهتپه توسط استاد میر عابدین کابلی در منطقه قمرود که با هدف ثبت دامنه دگرگونیها و تغییرات ناشی از طغیان آبها انجام شد، نام برد. بر این اساس در حدود ۵۵۰۰ سال پیش وقوع سیلهای مهیبی منجر به متروک و خالی از سکنه شدن کل منطقه قمرود و مهاجرت مردم به ناحیههای مرتفعتر مجاور شده است.
علاوه بر اینها, وجود نگارههای روی سفال از غزال، فیل، گوزن، پرندگان وابسته به آب و آبزیان، و حتی لاکپشت، ماهی و خرچنگ، نشانه شرایط مطلوب آبوهوایی در زمان گسترش آن تمدنها بوده است.
در اینجا باید به این نکته مهم نیز اشاره کرد که همزمان با دورهای که در فلات ایران شرایط محیط زیست بسیار مطلوب برای جوامع انسانی وجود دارد و از آن بهرهبرداری نیز میشود، در سراسر سرزمین سیبری و شمال آسیای میانه و شمال قفقاز که آن ناحیهها را محل کوچ و مهاجرت آریاییان به حساب میآورند، تنها چند نمونه معدود از گورپشته یا شواهدی از زندگی غیر یکجانشینی پیدا شده است که از جمله آنها میتوان از پناهگاههایی در بخشهای شمالی حوضه آبریز دریاچه آرال نام برد. در آن زمان، در آن سرزمینها تنها سرما و یخهای باقیمانده از دوره یخبندان حکمفرما بوده و آنچه پیدا شده عموماً متعلق به عصرهای جدیدتر و کوچ ایرانیان و اقوام دیگر به آن نقاط میباشد.
شواهد اسطورهشناسی و متون کهن
از نگاه اسطورهشناسی و متون کهن، افسانه توفان یادگاری از دوران پر باران و مرطوب گذشته است. در متون پهلوی و از جمله بنـدهش آمده است که «تیشتر» بارانی بساخت که دریاها از او پدید آمدند و همه جای زمین را آب فرا گرفت و خشکیهای روی زمیـن بر اثر بالا آمدن آب به هفت پاره یا هفت کشور تقسیم شدند.
در وندیداد از دیوی بنام «مَهرَک اوشا» که در برخی نامههای پهلوی به «ملکوش» و در مینویخرد بنام «ملکوس» آمده، نام برده شده که دیوی است مهیب که به مدت چند سال زمین را دچار باران و تگرگ و برف و باد و باران میکند.
به روایت وندیداد، اهورامزدا جمشید را از این آسیب آگاه میسازد و دستور ساخت جایگاهی بنام «وَر» را به جمشید میدهد تا هر یک از آفریدگان پاک آفریدگار، از مردم و مرغان و پرندگان و چارپایان و گیاهان و تخم گیاهان و آتش و هر آنچه زندگی مردمان را بکار آید را در آن جایگاه نگاه دارد و پس از سپری شدن هجوم این دیو و فرو نشستن توفان، از آن پناهگاه بدر آیند و جهان را دوباره آبادان سازند و از نیستی برهانند.
این سرگذشت ایرانی به شکلهای گوناگونی روایت شده است. از جمله هندوان بر این اعتقادند که توفان بزرگ موجب گرفتاری «مانو» شد, اما «ویشنو» که خود را به شکل یک ماهی با شاخی بزرگ ساخته بود، کشتی او را راهنمایی کرد تا بتواند در «کوهستانهای شمالی» فرود آید. ویشنو خود قبلاً مانو را از توفان بزرگ آگاه کرده و به او فرمان مقابله داده بود. مانو به هفت دانشمند و یک جفت نر و ماده که از همه جانداران گیتی در کشتی داشت، فرمان داد تا از کشتی پیاده شوند و همراه با خشکیدن آبها در سرزمینها گسترده شوند. مانو تخم همه گیاهان را نیز با خود برداشته بود.
عبارت «کوهستانهای شمالی» در داستانهای هندیانی که در سرزمینهای پیرامون رود سند (هند) و پنجاب زندگی میکردند، اشاره آشکاری است به کوچ آنان از کوهستانهای پـامیـر و بـدخشـانِ افغانستان امـروزی که از اصلیترین سرزمینهای ایرانی بوده است.
روایت دیگری از توفان بزرگ، داستان توفان نوح است که قدیمیترین روایت شناخته شده آن به سومریان تعلق دارد و بعدها مورد اقتباس بابلیان و اکدیان قرار میگیرد و در کتاب عهد عتیق (تورات) هم تکرار میشود.
سرگذشت توفان بزرگ و سیلابها، همچنین در تاریخهای سنتی چینیـان نیز آمده است. به موجب «کتابهای خیزران» در زمان «یـو» Yu ، مؤسس سلسله «شیـا» یا نخستین سلسله، سیلابهای عظیمی سراسر امپراطوری را تا بلندترین تپهها در بر گرفت. «یـو» با کمال شایستگی موفق به فرو نشاندن سیلابها در مدت سیزده سال میشود.
شواهدی از وضعیت دریاهای باستانی در آثار ابوریحان بیرونی (همچون «تحدید نهایاتالاماکن») نیز به چشم میخورد. بیرونی هنگام شرح ساخته شدن آبراهه سوئز به فرمان پادشاهان ایرانی، از دریایی به جای سرزمینهای سفلای مصر یاد میکند؛ دریایی که وجود آن در آثار هرودت نیز نقل شده است. او اعتقاد دارد که در دوران پادشاهی میانه مصر، این دریا بحدی گسترش داشته است که کشتیها نه تنها در شاخابههای نیل، بلکه بر روی دشتهای خشک امروزی نیز ره میسپردهاند و هنگام عزیمت به ممفیس از کنار اهرام میگذشتهاند.
افسانهها و روایتهای شفاهی نقل شده از زبان مردمان مناطق کویری مرکزی ایران، وجود دریایی بزرگ در جای کویر خشک امروزی را تأیید میکند. نگارنده داستانهای متعددی در شهرهای دامغان، ساوه، کاشان، زواره، میبد، نائین، یزد و بردسکن شنیده است که در اغلب آنها به دریای بزرگ، جزیرههای متعدد، بندرگاه و لنگرگاه و حتی به فانوس دریایی اشاره شده است. در ادامه، نگارنده به دو نکته دیگر تنها اشارهای میکند:
نخست، روایت فرگرد دوم وندیداد و پهناور شدن زمین و گسترش مردمان بخاطر افزونی جمعیت در زمان جمشید و به سوی نیمروز و به راه خورشید، که به گمان نگارنده سوی نیمروز یا جنوب در اینجا اشاره به سوی تابش خورشید گرم نیمروزی و گرم شدن هوا است و نه اشاره به سمت گسترش جوامع انسانی، که در اینباره تعبیر “به راه خورشید”، سمت و سوی پراکنش که از «شرق به غرب» است را بهتر روشن میسازد,