iran
iran

بیشتر منابع تاریخی، مردمان امروزه ایران را بازماندگان آریاییانی می‌دانند که از سرزمین‌های دوردستِ شمالی به سوی جنوب و سرزمین فعلی ایران کوچ کرده‌اند و مردمان بومی و تمدن‌های این سرزمین را از بین برده و خود جایگزین آنان شده‌اند.

تاریخ این مهاجرت‌ها با اختلاف‌های زیاد در دامنه وسیعی از حدود ۳۰۰۰ سال تا ۵۰۰۰ سال پیش؛ و خاستگاه اولیه این مهاجرت‌ها نیز با اختلاف‌هایی زیادتر، در گستره وسیعی از غرب و شمال و مرکز اروپا تا شرق آسیا، حوزه دریای بالتیک، شبه‌جزیره اسکاندیناوی، دشت‌های شمال آسیای میانه و قفقاز، سیبری و حتی قطب شمال ذکر شده است. دامنه وسیع این اختلاف‌ها، خود نشان‌دهنده سستی نظریه‌ها و کمبود دلایل و برهان‌های اقامه شده برای آن است.

اغلب متون تاریخی معاصر، این خاستگاه‌ها و این مهاجرت بزرگ را تنها با چند جمله و عبارت کوتاه و مبهم و غیر دقیق به پایان رسانده‌ و این مبادی مهاجرت را دقیقاً معرفی نکرده و آنرا بطور کامل و کافی مورد بحث و تحلیل قرار نداده‌اند. در این متون اغلب به رسم نقشه‌ای با چند فلش بـزرگ اکتفا شده است که از اقصی نقاط سیبـری و از چپ و راست دریای مازندران به میانه ایران زمین کشیده شده است.

از آنجا که می‌دانیم مهاجرت‌های انسانی و جابجایی تمدن‌ها در طول تاریخ همواره به دلیل دستیابی به «شرایط بهتر برای زندگی» بوده است، در دوران باستان این «شرایط بهتر» بویژه عبارت از آب فراوان‌تر و خاک حاصلخیزتر بوده است. اگر چنانچه بتوانیم دلایلی برای این گمان فراهم سازیم که در روزگار باستان ویژگی‌های آب‌وهوایی و چشم‌انداز طبیعی در فلات ایران مناسب‌تر از روزگار فعلی بوده است؛ و از سوی دیگر مشخص شود که خصوصیات آب‌وهوایی در سرزمین‌های شمالی ایران نامناسبتر از امروز و حتی روزگار باستان بوده است؛ می‌توانیم مهاجـرت بـزرگ آریـاییـان به ایـران امروزی را با تردید مواجه کنیم و حتی احتمال مهاجرت‌هایی از ایران به نقاط دیگر جهان را مطرح سازیم.

از آنجا که رشد و ازدیاد جمعیت همواره در زیست‌بوم‌های مناسب و سازگار با انسان رخ داده است، بعید به نظر می‌رسد که جوامع کهن، سرزمینِ با اقلیم مناسب و معتدل ایران را نادیده گرفته و در سرزمین‌های همیشه سرد و یخبندان سیبری، روزگار بسر برده و پس از آن متوجه ایران شده باشند. و همچنین می‌دانیم که در تحقیقات میدانی‌ نیز سکونتگاه‌هایی نیز در آن مناطق پیدا نشده است.

ما در این گفتار به این فرضیه خواهیم پرداخت که ایرانیان یا آریاییان «به ایـران» کوچ نکردند، بلکه این آریاییان از جمله همان مردمان بومی ساکن در ایران هستند که «در ایـران» و «از ایـران» کوچ کردند و پراکنش یافتند.

شواهد باستان‌زمین‌شناسی

می‌دانیم که آخرین دوره یخبندان در کره زمین،  در حدود ۱۴۰۰۰ سال پیش آغاز شده و در حدود ۱۰۰۰۰ سال پیش پایان یافته است. دوره‌های یخبندان موجب ایجاد یخچال‌های بزرگ و وسیع در قطب‌ها و کوهستان‌های مرتفع ‌شده و در سرزمین‌های عرض‌های میانی و از جمله ایران به شکل دوره‌های بارانی و بین‌بارانی نمودار می‌شود. دوره‌های بارانی همزمان با دوره‌های بین‌یخچـالی و دوره‌های بین‌بـارانی همزمان با دوره‌های یخچالی دیده شده‌اند.

رسوب‌های چاله‌های داخلی نشان می‌دهد که ایران در دوره‌های گرم بین‌یخچالی شاهد بارندگی‌های شدیدی بوده که موجب برقراری شرایط آب‌وهوایی مرطوب و گسترش جنگل‌ها در نجد ایران شده و در دوره‌های سرد یخچالی به استقبال شرایط آب‌وهوایی سرد و خشک می‌رفته است.

بدین ترتیب در حدود ۱۰۰۰۰ سال پیش، با پایان یافتن آخرین دوره یخبندان، شرایط آب‌وهوایی گرم و مرطوب در ایران آغاز می‌شود. شواهد باستان‌زمین‌شناسی نشان می‌دهد که با آغاز دوره گرم و مرطوب و عقب‌نشینی یخچال‌ها به سوی شمال، به مرور بر میزان بارندگی‌ها افزوده می‌شود. بطوریکه در حدود ۶۰۰۰ سال تا ۵۵۰۰ سال پیش به حداکثر خود که ۴ تا ۵ برابر میزان متوسط امروزی بوده است، می‌رسد. متعاقب آن آب دریاچه‌های داخلی بالا می‌آید و به بالاترین سطح خود می‌رسد و تمامی چاله‌ها، کویرها، دره‌ها و آبراهه‌ها پر از آب می‌شوند. این دوره‌ای است که در اساطیر ملل مختلف با نام‌های گوناگون و از جمله توفان عصر جمشید و توفان نوح یاد شده است.

افزایش بارندگی و طغیان رودخانه‌ها یکبار دیگر در حدود ۴۵۰۰ سال پیش شدت می‌گیرد، اما بزودی بارندگی‌ها پایان یافته و در حدود ۴۰۰۰ سال پیش خشکسالی و دوره گرم و خشکی آغاز می‌شود که در ۳۸۰۰ سال پیش به اوج خود می‌رسد و همانطور که پس از این خواهیم دید، این زمان مصادف با جابجایی بزرگ تمدن‌ها در فلات ایران و افول و خاموشی بسیاری از سکونتگاه‌ها و شهرها و روستاهای باستانی ایران است.

آب‌وهوای گرم و مرطوب دوران میان ۱۰۰۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش، پوشش گیاهی غنی و جنگل‌های متراکم و انبوهی را در سرزمین ایران و حتی در صحاری امروزی خشک و بی‌آب و علف ترتیب داده بوده است. در آن دوران گسترش جنگل‌ها و عقب‌نشینی صحراهای گرم، سرزمین سبز و خرمی را در ایران بزرگ شکل داده بود و دشت‌های شمال افـغانستان امروزی از سـاوانـاهای وسیع (جنگل‌های تُـنک) و علفزارهای مرطوب پوشیده بوده است.

فراوانی دار و درخت در شمال افغانستان و بخصوص بخش غربی آن که بادغیس (در اوستا «وَئیتی‌گَئِس») خوانده می‌شود, در متن پهلوی بندهش گزارش شده است: ‘‘واتگیسان جایی است پر از دار و پر از درخت’’. این وضعیت اقلیمی شمال افغانستان در متون تاریخی عصرهای میانه نیز آمده است؛ مسعودی در مروج‌الذهب از بلخ زیبا با آب و درخت و چمنزارهای فراوان، یاد می‌کند؛ واعظ بلخی در فضائل بلخ از صد هزار درخت بلخ نام می‌برد؛ نظامی عروضی از قول شهریار سامانی آنجا را به جهت خرمی و سرسبزی از بهشت برتر می‌داند؛ و فریه سیاح، مراتع بادغیس را بهترین مراتع تمام آسیا می‌داند. امروزه بخش‌های وسیعی از بادغیس و بلـخ از صحاری خشک و شن‌های روان تشکیل شده است. این شن‌های روان و بیابان‌های سوزان بویژه در پیرامون کرمان و سیستان با گستردگی هر چه بیشتر دیده می‌شوند؛ در حالیکه در متون تاریخی دو هزار سال پیش به جنگل‌ها و چمنزارهایی در این نواحی اشاره شده است.

در این زمان سرزمین ایران دارای مراتع بسیار غنی و زیستگاه‌های انبوه حیات وحش بوده است. در این منطقه برکه‌ها، آبگیرها و تالاب‌های طبیعی با آب شیرین که محل زیست انواع آبزیان و پرندگان بوده و همچنین جنگل‌های وسیع و نیزارهای متراکم وجود داشته است.

بنابر داده‌های بخش‌های بالا در فاصله ۱۰۰۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش، آب‌وهوای گرم و بارانی در سراسر فلات ایران حکمفرما بوده است که علاوه بر آن سطح زمین و رودها و همچنین مصب رودها پایین‌تر از امروز و سطح دریاچه‌ها و آبگیرها بالاتر از سطح امروزی آنها بوده و در نتیجه همه چاله‌های داخلی، سرزمین‌های پست کنار دریاچه‌ها، دره‌ها، کویرها و رودهای خشک امروزی از آب فراوان و شیرین برخوردار بوده‌اند و در سراسر ایران اقلیمی سرسبز با مراتع پهناور و فرآورده‌های گیاهی و جانوری غنی وجود داشته و شرایط مناسبی برای زندگانی انسانی مهیا بوده است.

شواهد باستان‌شناسی

شرایط آب‌وهوایی گرم و مرطوب در مابین ۱۰۰۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش را یافته‌ها و نشانه‌های باستان‌شناختی نیز تأیید می‌کند. از سویی بخش بزرگی از تپه‌های باستانی و سکونتگاه‌های کهن ایران از نظر زمانی به همین دوره ۶۰۰۰ ساله گرم و پر باران تعلق دارند و همه آن‌ها در کنار کویرهای شوره‌زار، رودهای خشک و مناطق بی‌آب و علف پراکنده‌اند که این نشان از شرایط بهتر آب‌وهوایی در زمان شکل‌گیری و دوام آن تمدن‌ها دارد.

استقرار این تمدن‌ها در کنار چاله‌ها و کویرهای خشک و نمکزار، نشانه وجود آب فراوان و شیرین در آنها بوده است و خشک‌رودهای امروزی مجاور تپه‌ها، آب کافی و زلال اهالی شهر یا روستا را تأمین می‌کرده است.
از سویی دیگر درکنار دریاهای امروزی نشانه‌ای از تپه‌های باستانی به چشم نمی‌خورد. تپه‌های باستانی در جنوب با ساحل خلیج‌فارس فاصله‌ای چند صد کیلومتری دارند که نشان می‌دهد در دوران یخبندان که سطح دریاهای جنوب پایین‌تر از سطح فعلی بوده، پس از بالا آمدن آب دریا، سکونتگاه‌های انسانی به زیر آب رفته است و در دوران بین‌یخبندان که سطح دریاهای جنوب بالاتر و همچنین سطح زمین پایین‌تر بوده و رسوب‌های ناشی از سه رود بزرگِ کارون، دجله و فرات کمتر جایگیر شده بودند، آب خلیج‌فارس تا نزدیکی‌های تمدن‌های آنروز در شوش و سومر می‌رسیده است. کتیبه‌های سومری به روایت این نفوذ آب‌ها به درون میاندورود پرداخته و از شهر باستانی «اریدو» به عنوان “شهری در کنار دریا” نام برده‌اند.

سکونتگاه‌های باستانی در شمال و در کرانه دریای مازندران نیز با ساحل فاصله‌ای ده‌ها کیلومتری دارند، که نشان می‌دهد در زمان رونق آن‌ باششگاه‌ها، سطح دریای مازندران بالاتر از امروز بوده است. همچنین باقیمانده سدهای باستانی و از جمله سد و بندهای ساخته شده بر روی دره‌ها و آبراهه‌های کوه خواجه در سیستان نیز نشانه بارندگی‌های بیشتر در زمان خود است. این بندها آب مصرفی لازم برای نیایشگاه‌ها و دیگر ساختمان‌های بالای کوه خواجه را تأمین می‌کرده‌اند. امروزه نه تنها آن آبراهه‌ها، بلکه حتی دریـاچـه هـامـون نیز کاملاً خشک شده است. خشکسالی‌های کوتاه مدت اخیر در ایران نشان داد که حتی چند سال کمبود بارندگی می‌تواند به سرعت دریاچه‌ها و آبگیرها و رودهای بزرگ را خشک سازد و چرخه حیات و محیط زیست را در آنها نابود کند. خشک شدن دریاچه ارژن در فارس و زاینده‌رود در اصفهان نمونه‌ای از این پدیده نگران کننده بود.

نشانه‌های باستان‌شناختی، همچنین آثار رسوب‌های ناشی از سیل‌های فراوان در حدود ۵۵۰۰ سال پیش را تأیید می‌‌کند. به عنوان نمونه می‌توان از حفاری قره‌تپه توسط استاد میر عابدین کابلی در منطقه قم‌رود که با هدف ثبت دامنه دگرگونی‌ها و تغییرات ناشی از طغیان آب‌ها انجام شد، نام برد. بر این اساس در حدود ۵۵۰۰ سال پیش وقوع سیل‌های مهیبی منجر به متروک و خالی از سکنه شدن کل منطقه قم‌رود و مهاجرت مردم به ناحیه‌های مرتفع‌تر مجاور شده است.

علاوه بر اینها, وجود نگاره‌های روی سفال از غزال، فیل، گوزن، پرندگان وابسته به آب و آبزیان، و حتی لاک‌پشت، ماهی و خرچنگ، نشانه شرایط مطلوب آب‌وهوایی در زمان گسترش آن تمدن‌ها بوده است.
در اینجا باید به این نکته مهم نیز اشاره کرد که همزمان با دوره‌ای که در فلات ایران شرایط محیط زیست بسیار مطلوب برای جوامع انسانی وجود دارد و از آن بهره‌برداری نیز می‌شود، در سراسر سرزمین سیبری و شمال آسیای میانه و شمال قفقاز که آن ناحیه‌ها را محل کوچ و مهاجرت آریاییان به حساب می‌آورند، تنها چند نمونه معدود از گورپشته یا شواهدی از زندگی غیر یکجا‌نشینی پیدا شده است که از جمله آنها می‌توان از پناهگاه‌هایی در بخش‌های شمالی حوضه آبریز دریاچه آرال نام برد. در آن زمان، در آن سرزمین‌ها تنها سرما و یخ‌‌های باقیمانده از دوره یخبندان حکمفرما بوده و آنچه پیدا شده عموماً متعلق به عصرهای جدیدتر و کوچ ایرانیان و اقوام دیگر به آن نقاط می‌باشد.

شواهد اسطوره‌شناسی و متون کهن

از نگاه اسطوره‌شناسی و متون کهن، افسانه توفان یادگاری از دوران پر باران و مرطوب گذشته است. در متون پهلوی و از جمله بنـدهش آمده است که «تیشتر» بارانی بساخت که دریاها از او پدید آمدند و همه جای زمین را آب فرا گرفت و خشکی‌های روی زمیـن بر اثر بالا آمدن آب به هفت پاره یا هفت کشور تقسیم شدند.

در وندیداد از دیوی بنام «مَهرَک اوشا» که در برخی نامه‌های پهلوی به «ملکوش» و در مینوی‌خرد بنام «ملکوس» آمده، نام برده شده که دیوی است مهیب که به مدت چند سال زمین را دچار باران و تگرگ و برف و باد و باران می‌کند.

به روایت وندیداد، اهورامزدا جمشید را از این آسیب آگاه می‌سازد و دستور ساخت جایگاهی بنام «وَر» را به جمشید می‌دهد تا هر یک از آفریدگان پاک آفریدگار، از مردم و مرغان و پرندگان و چارپایان و گیاهان و تخم گیاهان و آتش و هر آنچه زندگی مردمان را بکار آید را در آن جایگاه نگاه دارد و پس از سپری شدن هجوم این دیو و فرو نشستن توفان، از آن پناهگاه بدر آیند و جهان را دوباره آبادان سازند و از نیستی برهانند.
این سرگذشت ایرانی به شکل‌های گوناگونی روایت شده است. از جمله هندوان بر این اعتقادند که توفان بزرگ موجب گرفتاری «مانو» شد, اما «ویشنو» که خود را به شکل یک ماهی با شاخی بزرگ ساخته بود، کشتی او را راهنمایی کرد تا بتواند در «کوهستان‌های شمالی» فرود آید. ویشنو خود قبلاً مانو را از توفان بزرگ آگاه کرده و به او فرمان مقابله داده بود. مانو به هفت دانشمند و یک جفت نر و ماده که از همه جانداران گیتی در کشتی داشت، فرمان داد تا از کشتی پیاده شوند و همراه با خشکیدن آب‌ها در سرزمین‌ها گسترده شوند. مانو تخم همه گیاهان را نیز با خود برداشته بود.

عبارت «کوهستان‌های شمالی» در داستان‌های هندیانی که در سرزمین‌های پیرامون رود سند (هند) و پنجاب زندگی می‌کردند، اشاره آشکاری است به کوچ آنان از کوهستان‌های پـامیـر و بـدخشـانِ افغانستان امـروزی که از اصلی‌ترین سرزمین‌های ایرانی بوده است.

روایت دیگری از توفان بزرگ، داستان توفان نوح است که قدیمی‌ترین روایت شناخته شده آن به سومریان تعلق دارد و بعدها مورد اقتباس بابلیان و اکدیان قرار می‌گیرد و در کتاب عهد عتیق (تورات) هم تکرار می‌شود.

سرگذشت توفان بزرگ و سیلاب‌ها، همچنین در تاریخ‌های سنتی چینیـان نیز آمده است. به موجب «کتاب‌های خیزران» در زمان «یـو» Yu ، مؤسس سلسله «شیـا» یا نخستین سلسله، سیلاب‌های عظیمی سراسر امپراطوری را تا بلندترین تپه‌ها در بر گرفت. «یـو» با کمال شایستگی موفق به فرو نشاندن سیلاب‌ها در مدت سیزده سال می‌شود.

شواهدی از وضعیت دریاهای باستانی در آثار ابوریحان بیرونی (همچون «تحدید نهایات‌الاماکن») نیز به چشم می‌خورد. بیرونی هنگام شرح ساخته شدن آبراهه سوئز به فرمان پادشاهان ایرانی، از دریایی به جای سرزمین‌های سفلای مصر یاد می‌کند؛ دریایی که وجود آن در آثار هرودت نیز نقل شده است. او اعتقاد دارد که در دوران پادشاهی میانه مصر، این دریا بحدی گسترش داشته است که کشتی‌ها نه تنها در شاخابه‌های نیل، بلکه بر روی دشت‌های خشک امروزی نیز ره می‌سپرده‌اند و هنگام عزیمت به ممفیس از کنار اهرام می‌گذشته‌اند.

افسانه‌ها و روایت‌های شفاهی نقل شده از زبان مردمان مناطق کویری مرکزی ایران، وجود دریایی بزرگ در جای کویر خشک امروزی را تأیید می‌کند. نگارنده داستان‌های متعددی در شهرهای دامغان، ساوه، کاشان، زواره، میبد، نائین، یزد و بردسکن شنیده است که در اغلب آنها به دریای بزرگ، جزیره‌های متعدد، بندرگاه‌ و لنگرگاه و حتی به فانوس دریایی اشاره شده است. در ادامه، نگارنده به دو نکته دیگر تنها اشاره‌ای می‌کند:

نخست، روایت فرگرد دوم وندیداد و پهناور شدن زمین و گسترش مردمان بخاطر افزونی جمعیت در زمان جمشید و به سوی نیمروز و به راه خورشید، که به گمان نگارنده سوی نیمروز یا جنوب در اینجا اشاره به سوی تابش خورشید گرم نیمروزی و گرم شدن هوا است و نه اشاره به سمت گسترش جوامع انسانی، که در اینباره تعبیر “به راه خورشید”، سمت و سوی پراکنش که از «شرق به غرب» است را بهتر روشن می‌سازد,

توسط مهرداد تولایی |

تپه ها و بناهای تاریخی و آثار فراوان باقی مانده از دوران باستان ایران، نشان دهندۀ رواج رونق هنر معماری این سرزمین در طی هزاره های قبل بوده است. باستان شناسان و محقّقان بسیاری که سیر تحول و تکامل زندگی، تاریخ و هنر مردم فلات ایران را به دقت مورد مطالعه و بررسی قرار داده اند، به استناد مدارک و شواهد کافی، ساخت نخستین سکونتگاهها و روستاهای مردم این منطقه را حداقل به ده هزار سال قبل مربوط می دانند.

          

(ادامه مطلب)


ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, توسط مهرداد تولایی |

آن زمان که اقوام پراکنده اروپایی برای دفاع از خاک خود، نیروهای مردمی و عموما کشاورزان را بسیج میکردند،ایران پهناور نیازمند تشکیلاتی سازمان یافته برای کشور گشایی، دفاع از سرزمین و حفظ انسجام آن بود. به این ترتیب، میتوان گفت ارتش زمانی در ایران شکل گرفت که نخستین سازمان حکومتی تشکیل شد و به عبارتی قدمت آن به دوره مادها باز میگردد.
اما در طول زمان، شکل و حتی نام آن تغییر یافته است. قدیمیترین نامی که برای ارتش در کتیبههای هخامنشی باقی مانده، اصطلاح مادی «سپاده» (=سپاه) است که در نام خاص یکی از سپهبدان مادی ارتش هخامنشی، «تخمه سپاده) (=تهم سپاه)، مانده و در کتیبه بیستون ذکر آن آمده است.
در زبان فارسی باستان که زبان کتیبههای هخامنشی است، به واژه «کاره» بر میخوریم که هم به معنی «سپاه» و هم به معنی «مردم» به کار رفته است.
داریوش به جانشینان خود در کتیبه تخت جمشید چنین اندرز میدهد: «این کاره (=سپاه و مردم) پارسی (=ایرانی) را نگهدار!» در دوره باستان، هر قومی را با نمایندگان جنگی آن قوم میشناختند؛ از اینرو، پارسیان برای دو مفهوم «قوم» و «جنگیان قوم» یک اصطلاح را بکار برده و از این اصطلاح هر دو مفهوم یا بسته به متن، یکی از این مفاهیم را مدنظر داشتهاند.
دکتر «علیرضا شاپور شهبازی»، ایرانشناس، این واژه را با «کاریس» یا «کاریش» در زبان لیتوانی به معنی «جنگ، سپاه» قیاس میکند. در دوره ساسانی به طبقه جنگاوران، «ارتشتاران» و به ارتش و سپاه، «سپاه» و «گوند» اطلاق شد. از دوره صفویه، «قشون» و «قوا» نام خود را به این تشکیلات دادند و این کلمات تا زمان رضاخان باقی ماند.
سرانجام، فرهنگستان اول براساس واژه ارتشتار پهلوی، واژه «ارتش» را برای تشکیلات نظامی کشور ساخت. این واژه از صورت اوستایی «رثه ایشتر» گرفته شده، به معنی «برگردونه ایستاده» که اصطلاحا به «نبردگان، جنگیان» گفته میشد.
از نام ارتش که بگذریم، تشکیلات ارتش در دوره باستان، خصوصا دوره هخامنشی چگونه بوده است؟ آنگونه که از منابع یونانی و نیز کتیبهها و الواح هخامنشی بر میآید، ارتش هخامنشی بسیار سازمان یافته بوده است.
نظام تقسیمبندی این ارتش دهدهی بوده و به گفته خود مورخان یونانی، این تقسیمبندی بسیار بهتر از تقسیمبندی نظامیان یونان بوده است و گویا تا زمان مغول در سپاهیان آسیایی نظیری نیافت. ده جنگجو یک دسته را زیر فرمان دهبد (از واژه دثه پیتی) تشکیل میداد؛ ده دسته یک گروه میشد زیر فرمان صدبد (ثته پیتی)؛ ده گروه یک «هنگ» را به سرداری هزاربد (* هزار پیتیش) میساخت؛ ده هنگ تشکیل یک «لشگر» میداد زیر نظر یک بیوربد (بئیورپیتی).
مشابه همین تقسیمبندی را امروزه نیز در ارتش میبینیم. این سازمان دهدهی از راه ایران در سازمانهای یهودی، ارمنی، یونانی و حتی آلمان قدیم، یعنی گوتیک نیز نفوذ یافت.
بالاترین قدرت نظامی هخامنشیان شش لشکر بود که با «سپاه جاودان» هفت لشکر را تشکیل میدادند و بدین گونه تعداد کل لشکرها به عدد مقدس هفت میرسید.
در بررسی ارتش هخامنشی، یکی از جنبههای اعجاب برانگیز آن وجود همین سپاه جاودان است. این سپاه مرکب از ده هزار نفر بود که «سپاه آماده باش» شاهنشاه ایران را تشکیل میدادند و نگهبانان شاهی بودند. این سربازان را از این روی «جاودان» مینامند که با مردن یا کشته شدن یکی، بیدرنگ فرد دیگری به جای او قرار میگرفت. به این ترتیب، تعداد افراد این گارد همواره ده هزار نفر باقی میماند.
تصویر سربازان جاویدان را در نگارههای جبهه شرقی آپادانا، یعنی همان نمای اصلی و نخستین تالار بار تخت جمشید، پشت سر شاه که بر تخت نشسته، در سه ردیف روی هم میتوان دید. در این تصویر، تعداد حدود صد سرباز به نمایندگی از ده هزار سرباز نقش شدهاند.
لباس بلند چین دار هخامنشی، کفش ایرانی سهبندی و نوار بیگره دور سر آنان نشان از پارسی بودن این افراد دارد.
ایرانشناسان از این نقوش نتیجه میگیرند که همه افراد «ده هزار جاودانان» از پارسها بودهاند. نیزه دست همه این سربازان در قسمت پایین به یک انار کوچک ختم میشود. از اینرو، یونانیان آنان را «سیب بر» نامیدهاند.
فرمانده کل گارد جاویدان فرمانده کل سپاه ایران نامیده میشد و از قدرت فوقالعادهای برخوردار بود. این فرمانده را شاه از افراد خانواده خود و یا از میان دوستان طرف اعتمادش برمیگزید.
بر همه سپاه یک «سپاهبد» یا سپهبد (سپادپیتی) فرمان میراند. این سپاهبد یا خود شاهنشاه بود یا یکی از سرداران نامی.
یکی از خصایص دوره هخامنشی،شرکت خود سپاهبدان و سرکردگان در نبرد بود و تعداد زیادی از آنان هم در میدانهای جنگ کشته شدند. مثلا از یازده پسر داریوش بزرگ پنج تن جان خود را در لشکرکشی به یونان از دست دادند.
به گزارش استرابون، تاریخدان و جغرافیدان یونانی، سربازان ایرانی را از ۲۰ تا ۵۰ سالگی در ارتش به خدمت میگرفتهاند. تمرینهای سپاهیان ایرانی به ویژه پسران نجبا بسیار دشوار بود و باید انواع ورزشها، ساختن انواع ابزارها، تیراندازی و نیزهپرانی و نیز استقامت در جاهای سخت و راههای طولانی را میآموختند تا ورزیده شوند و بیش از همه باید حقیقتگویی را میآموختند. به هنگام نبرد، سربازان به منظور حفاظت از بدن جوشن نیز می پوشیدند و کلاهی آهنین بر سر میگذاشتند.
آنگونه که از تصاویر و یافتههای باستانشناسی بر میآید، ابزار جنگی سپاهیان هخامنشی عبارت بود از: نیزه و تیر، سپرهای کوچک و هلالی بافته شده از نی، سپرهای بیضی شکل دارای یک برآمدگی فلزی در وسط به نام گل سپر که معمولا تصاویر زیبایی بر آن نقش شدهاند، سپرهای بزرگ و مستطیلی، دشنههای ایرانی که دسته آنها طبق عادت معمول ایرانیان به صورت سر یک جانور ساخته میشد، دشنهای کوتاه به نام «اکیناکه» که به کمر میآویختند، چاقوهایی که دسته آنها به شکل حیوانهایی مانند شیر، گاو و بزکوهی ساخته شده بود و کمان که مشخصه قومیت ایرانی بود، به همراه کماندانی که خاص ایرانیان بود.
یکی از اختراعات تازه ایرانیان در عصر پرتحرک سده پنجم پیش از میلاد اختراع «ارابه داس دار» بود. این ارابه از هر طرف نیزه و شمشیرهای تهدیدکننده و در مرکز چرخها کاردهای داس مانندی داشت که نوک بعضی به طرف پایین و برخی دیگر به طرف بالا خمیده بود.
این کاردها هر چیزی را که بر سر راه اسبهای در حال تاخت قرار میگرفت، تکهتکه میکرد. در حقیقت ایرانیان پیروزیهای خود را تا پایان سده چهارم پیش از میلاد مدیون این اختراعاند.
همچنین تشکیلات منظم و کارآمدی برای پیامرسانی داشتند: پیکهای شاهی در راههای بزرگ هر ساعت اسبی را که تاخته بودند، با اسبهای تازه نفس عوض میکردند و به این ترتیب، پیامها را با شتابی خارقالعاده از جایی به جای دیگر میرسانیدند. ایرانیان پیش از هر کارزار و پیش از هر اقدامی، ابتدا نقشه جنگی میکشیدند و در انجمنی از سران لشکر نقشه را به دقت مورد بررسی قرار میدادند. کاری که بعدها در سراسر دنیا به اصلی مهم در جنگها بدل شد.
از توصیفات سپاهیان و ارتش که در دوره هخامنشی بگذریم، آنچه در تاریخ جنگهای هخامنشی و در طول تاریخ ایران شاخص و مایه مباهات هر ایرانی است، روح فتوتی است که در میان سپاهیان ایران بود و نمود اعلای آن را در شخصیت کورش کبیر میتوان یافت. ایرانیان به هر دشمنی که پناه و زنهار میخواست، روی خوش نشان میدادند و معمولا تقاضایش را میپذیرفتند و با زندانیان با محبت رفتار میکردند. با نجبا و شاهان اسیر شده رفتاری شایسته آنان در پیش میگرفتند.
کورش همه شاهانی را که از وی شکست میخوردند، تکریم میکرد و به آنان زمین و ملک یا حتی حکومت ناحیهای را میبخشید تا در آسایش زندگی کنند. جوانمردی وی چنان بود که دشمنان سرسختش تبدیل به دوستانی وفادار و دلسوز شدند. نمونه بارز این شاهان میتوان به کرزوس، شاه لیدی، اشاره کرد. روحیهای که در تاریخ ایران تداوم پیدا کرد و در قالب چهرههای پهلوانی و پس از اسلام، عیاری، بارها و بارها ظهور کرد.

نوشته شده در تاريخ شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, توسط مهرداد تولایی |

هنر موسيقي درايران عمري به بلنداي تاريخ سرزمين آريايي دارد. درايران باستان هنگام برآمدن و فرو رفتن خورشيد گروهي به نواختن طبل و كرنا مي‌پرداختند. درآن‌زمان3نوع موسيقي‌آئيني،بزمي و رزمي مرسوم بوده است. همچنين درجشن‌هاوروزهاي تاريخي و ملي نواي موسيقي‌ايراني بگوش مي‌رسيد. مي‌توان به طور خلاصه تاريخ موسيقي ‌ايران باستان را به هفت دوره تقسيم نمود :

 

۱- پیشدادیان(۲۴۴۱ سال- از ۳۵۶۹-تا ۱۱۲۸ قبل از میلاد)

۲-کیانیان(۴۲۰سال از ۱۱۲۸ تا ۷۰۸ق م)

۳-ماد ها (۱۵۸ سال از ۷۰۸ تا ۵۵۰ ق م)

۴-هخامنشیان ۲۲۰ سال از ۵۵۰ تا ۱۸۷ق م)

۵-سلوکیه(۱۴۳ سال از ۳۳۰ تا ۱۸۷ ق م)

۶-اشکانیان(پارتها) (۴۷۵سال از ۲۴۹تا۲۲۶بعد از میلاد)

۷-ساسانیان(۴۲۰ سالاز ۲۴۹ تا ۶۴۶ب م)

۱- پیشدادیان

برای شناخت موسیقی  دورهء  پیشدادیان به سنبل های اساطیری شاهنامه به عنوان

سند یاد می کنیم .

فردوسی شاعر و مورخ بزرگ ایرانی توسط خاطرات نیاکان ما گنجینهء ملی ایرانیان را

بوجود آورد و شاهنامه را به سه بخش

اساطیری ( از پادشاهی کیومرث تا ظهور فریدون)

پهلوانی (از قیام کاوه آهنگر تا کشته شدن رستم)

تاریخی (از اواخر عهد کیانیان تا مرگ یزدگرد سوم)

تقسیم کرد.

         سخن هر چه گویم همه گفته اند

                                                           بر باغ دانش همه رفته اند 

فردوسی در شاهنامه از هوشنگ اولین پادشاه پیشدادیان و نبیره کیومرث یاد می کند

همینطور نام های تهمورث، جمشید ، ضحاک ، فریدون ، ایرج ، منوچهر را آورده است.

فرد.سی در پادشاهی تهمورث از کوس یاد می کند:

         چو این کرده شد  ماکیان و خروس

                                                           کجا بر خروشید که زخم کوس

 

کوس بزرگترین ساز آلات کوبه ای که در ساختمان آن پوست بکار رفته و در میدان های

نبرد تحت عنوان کوس رویین نیز بکار می رفته و در جای دیگر از کرنای سخن می گوید:

            ز بس های و هوی و جرنگ و درای

                                                            بکردار  تهمورثی  کرنای

 

در زمان جمشید از رامشگر یاد می کند:

             بزرگان  به  شادی  بیاراستند

                                                 می و جام و رامشگران خواستند

 ۲) کیانیان

با آمدن کیقباد که نامش با کی همراه است ، در شاهنامه دورهء  کیانیان آغاز می شود.

در این دوره به تدریج جنبه های اساطیری شاهان کاسته می شود و شخضیتهای پهلوانی آنها ظاهر می شود.

فردوسی در شاهنامه می نویسد: رستم جهان پهلوان به دستور زال برای آوردن کیقباد رهسپار کوه البرز می شود. در دیدار رستم و کیقباد فردوسی از سرود و رامشگری یاد می کند.

          نشستند خوبان بربط نواز                        یکی عود سوز و یکی عود ساز

سرایندهء این سخن ساز کرد                            دف و چنگ ونی را هم آواز کرد

 

در این دوره مشاهده می کنیم فردوسی از سازهای بربط ، دف و چنگ و نی سخن می گوید

و می توان دریافت که در این دوره موسیقی بزمی بوده است.

 ۳) ماد ها

در مورد موسیقی دوره مادها مدارک بیشتری وجود دارد.

اولین موسیقیدان این دوره شخصی بنام  اوگارِِس بوده که در دربار آستیاک آخرین پادشاه ماد

زندگی می کرد.

او انقراض پادشاهی آستیاک را بدست کورش پیش گویی کرده بود.

موسیقیدانان در دربار پادشاهان ماد از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده اند.

 ۴) هخامنشیان

دولت هخامنشیان توسط کورش کبیر پایه گذاری شد.

مورخین می نویسند در این دوره سه نوع موسیقی وجود داشته : مذهبی ، بزمی و رزمی.

۵) سلوکیان

دولت هخامنشی به دست اسکندر منقرض شد و به دست سردار یونانی سولوکوس بنیان گذاری شد.

در این دوره موسیقی ایران تحت تاثیر موسیقی یونان قرار گرفت.

نوشته شده در تاريخ شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,

توسط مهرداد تولایی |


طب در ايران باستان

در اساطير کهن ايران باستان، تشخيص و درمان را به جمشيد يکي از پادشاهان سلسله داستاني ايران نسبت داده اند. در داستان هاي ملي ايران نيز به جمشيد به عنوان يکي از پادشاهان پيشدادي اشاره شده و در اوستا آمده است که جمشيد نخستين کسي است که اهورا مزدا دين خود را به او سپرد. بنابر اشعار حکيم ابوالقاسم فردوسي، جمشيد پاشاه پيشدادي، داروهاي معطر و گياهي راساخت، پزشکي و درمان مردم را منظم کرد، بيماري ها را تشخيص داد و براي درمان هر بيماري دارويي شفابخش تدارک ديد.
اوستا، فريدون را نخستين پزشک دانسته که علاوه بر طبابت، دامپزشکي هم مي کرده است . فريدون از بزرگان داستاني اقوام مشترک هند و ايراني و از پادشان سلسله پيشدادي است که به ياري کاوه آهنگر و مردم به حکومت ضحاک پايان داد . در اوستا آمده است، اهورا مزدا به زرتشتمي گويد:
"تريته (فريدون) نخستين طبيب خردمند و رويين تن و فرخنده بود که بيماري و مرگ را را به بند کشيد و براي نخستين بار با کارد و آتش ، تب و ناخوشي را از تن انسان دور کرد . او بود که به جستجوي داروها و شيوه هاي درماني برآمد و ..."
از مطالعه منابع و مأخذ مختلف چنين استفاده مي شود که تا 700 سال پيش از  ميلاد، اثري از رخنه پزشکي و درمان اقوام ديگر در طب و طبابت ايران ديده نمي شود، ليکن از آن تاريخ به بعد به سبب تشکيل دولت هاي نيرومند و جهانگير مانند ماد و هخامنشي و به علت گسترش کشور و نفوذ ايرانيان به قلمرو ديگران، مبادلات اقتصادي و فرهنگي و علمي ميان ايران و چند تمدن باستاني مانند بابل، آشور، مصر و هند رواج يافته و بدين ترتيب، طب و طبابت ايران با پزشکي و درمان و اوهام و خرافات آنان اختلاط و امتزاج پيدا کرد . منتهي پس از ظهور بقراط، پزشک عاليقدر و مشهور در سال 460 پيش از ميلاد و تأثير چشمگير تمدن يوناني و اختلاط تمدن ايرانيان با آنان و جنگ هاي بين ايران و يونان، پاي طب يوناني به ايران باز شد و اثرات زيادي در پزشکي ايران باقي گذاشت. برخي معتقدند که اصول و مباني پزشکي و تعاليم آن ابتدا توسط ايرانيان به يونان انتقال يافته و مکتب زردشت (مزديسنا) خيلي پيشتر از مکاتب پزشکي يونان وجود داشته است . دکتر سيريل الگود مي گويد:
"ترقي علم پزشکي در ايران پيشتر از يونان بوده است."

دکتر الگود براساس تحقيقاتي که به عمل آورده مي نويسد: يوناني ها در قرن هفتم پيش از ميلاد درعلم طب پيشرفت قابل ملاحظه اي نکرده بودند، اما در قرن پنجم قبل از ميلاد يعني دويست سال بعد، ترقي زيادي کردند . وي ترقي و توسعه يوناني ها را ناشي از اختلاط با ايرانيان و استفاده از منابع علمي ايراني مي داند و ثابت کرده است که بندهشن از نوشته هاي هيپوکراتس قديمي تر بوده و ترجمه بسيار از عبارات بندهشن در آن آمده است.
 

مکتب ديگري که در تاريخ مشاهده مي شود مکتب سده اکباتان است . اين مکتب صد سال پس از زردشت توسط يکي از شاگردانش ايجاد گرديد . مکتب سده اکباتان، طب و طبابت آن زمان را عهده دار بود . در اين مکتب حکمت، نجوم، طب و جغرافيا آموزش داده مي شد و 100 شاگرد در آن مشغول تحصيل بودند . مطالعه منابع زردشتي حاکي از آن است که امور پزشکي ايرانيان در دست هيات ويژه اي از مردان بود . پزشکان عالي ترين طبقه را تشکيل مي دادند . مهم ترين مدارس پزشکي در ري، همدان، تخت جمشيد (پرسپوليس) داير بود . در اين شهر ها بيمارستان، پزشک و دارو نيز وجود داشت. تحصيل در مدارس پزشکي، نظري و عملي بود و چندين سال طول مي کشيد.
با تشکيل دولت هخامنشي مصرف گياهان دارويي رونق بيشتري يافت . به نحوي که در پايان دوره هخامنشي، ايرانيان نزديک به 60 گياه دارويي را مي شناختند. در زمان ساسانيان با ايجاد دانشگاه گندي شاپور (جندي شاپور ) در خوزستان و گردآمدن پزشکان يوناني، هندي و ايراني در آن دانشگاه و مراجعه علاقمندان علم طب به بيمارستان گندي شاپور، ورود و صدور گياهان دارويي به ايران و بالعکس وسعت زيادي يافت.به عبارت ديگر در دوران پادشاهي سلسله ساساني، جنبش هاي علمي، تأسيس دانشگاه ها ومراکز علمي به مراتب، بيشتر از دوره هاي پيشين يعني هخامنشيان و اشکانيان بود . در اين دوره،علم پزشکي با استفاده از متخصصين و تأليفات يوناني، هندي و زردشتي احياء گرديد و سروسامان يافت به طور کلي پزشکي و ساير علوم و مهارت ها در راه رشد و گسترش گام نهادند.
کريستينسن در اين زمينه در کتاب ايران در زمان ساسانيان مي نويسد:
 "همه اقوام جهان برتري ايرانيان را اذعان داشتند، خاصه در کمال دولت و تدابير عاليه جنگي و هنر رنگ آميزي و تهيه طعام و ترکيب دوا و طرز پوشيدن جامه و تأسيسات ايالات و ... "
اين ترقي و توسعه در دوره پادشاهي دراز مدت انوشيروان و در طول فعاليت دانشگاه و بيمارستان گندي شاپور به اوج شکوفايي خود رسيد . انوشيروان لقب خسرو اول ملقب به دادگر، بيست و يکمين پادشاه ساساني (جلوس 531 - فوت 579 ميلادي ) فرزند قباد ساساني است . انوشيروان شهر گندي شاپور را تقويت کرد و توسعه داد و از نظر تاريخ پزشکي بزرگترين پادشاه ساساني بود که در مکتب نويسندگان غرب به خسرو کبير و در آثار مؤلفان عرب به کسري معروف شده است . در زمان انوشيروان آثار نويسندگان مهم يونان و هند همچون افلاطون و ارسطو به پارسي ترجمه شد. برزويه طبيب از جمله مشاهير پزشکي در زمان انوشيروان است . برزويه دو کار بسيار مهم انجام داد. يکي اين که مطالب و اطلاعاتي از پز شکي و گياهان دارويي شفابخش را از هندوستان به ايران آورد و دوم آن که کليله و دمنه را به امر انوشيروان پنهاني وارد ايران نمود.
 
دانشگاه گندي شاپور مقارن  مله اعراب به ايران در اوج اعتلا و افتخار خود بود . شهر گندي شاپور در سال 19 هجري قمري بدون جنگ و خون ريزي توسط اعراب تصرف شد.هر چند پس از فتح شهر، دانشگاه و بيمارستان آن افزون بر دو قرن برجاي ماند و خدمات زيادي به اعراب نمود ليکن ديگر آن شکوه و رونق دوران ساساني خصوصاً عهد انوشيروان در آن ديده نمي شد. خلفاي عباسي کمتر به آن توجه داشتند و پس از آن که مدرسه و بيمار ستاني در بغداد تأسيس شد بيشتر به آن پرداختند و از توجه به گندي شاپور چشم پوشي کردند . ظاهراً در عهد خلفاي عباسي، بيمارستان گندي شاپور بدون کمک مالي توسط پزشکان آنجا اداره مي شد و رياست آن بر عهده خاندان بختيشوع که از عيسويان نسطوري ايران به حساب مي آمدند، بود . در هرصورت گندي شاپور تا نيمه اول قرن هشتم هجري قمري هنوز پابرجا بوده است و اما امروزه خرابه هاي کانون علمي و صنعتي دوره ساسانيان که شاه آبادن اميده مي شود در حدود 12 کيلومتري شمال غربي شوشتر قرار گرفته، نشاندهنده جايگاه نخستين دانشگاه و بيمارستان ايران است.

نوشته شده در تاريخ جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, توسط مهرداد تولایی |

    

          درود اهورا مزدا بر ایرانیان      

نوشته شده در تاريخ جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, توسط مهرداد تولایی |

 

 

روزی بزرگان ایرانی ومریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین دعای خیر کند وایشان بعد از ایستادن در کنار اتش مقدس اینگونه دعا کردن:

خداوندا اهورا مزدا ای بزرگ آفریننده آفریننده این سرزمین
بزرگ،سرزمینم ومردمم راازدروغ و دروغگویی به دور بدار
بعد از اتمام دعا عده ای در فکرفرو رفتند واز شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه دعانمودید؟فرمودند:چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد :برای خشکسالی دعا مینمودید؟

کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خوشکسالی ...

انبارهای اذوقه وغلات می سازیم

دیگری اینگونه سوال نمود: برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید ؟

ایشان جواب دادند: قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم

گفتند:برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید ؟

پاسخ دادند: نیرو بسیج میکنیم وسدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم

و همینگونه سوال کردندوبه همین ترتیب جواب شنیدند...

تا این که یکی پرسید: شاها منظور شما از این گونه دعا چه بود؟!

وکوروش تبسمی نمودند واین گونه جواب دادند :
من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن باخبر گردم واقدام نمایم؟ پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند ودروغ را از سرزمینمان دور سازیم...که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ است

نوشته شده در تاريخ جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, توسط مهرداد تولایی |

گائوماته ، گئوتمه بودا ، هومان و ایّوب و لقمان نامها و وجوه متفاوت زرتشت سپیتمان هستند:

« زرتشت همان گئوماتای مغ،مصلح اجتماعی بزرگ عهد نخستین پادشاهان هخامنشی است»

این عنوان که برای نخستین باراز طرف این جانب جواد مفرد کهلان، نگارندهً کتابهای “گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران” و “نیاکان باستانی کُرد” مطرح می شود، در وهلهً اول بسیارتعجب آوربه نظرخواهد رسید، ولی مطمئن هستم که بعد از ارائهً دلایل آن، استبعاد آن ازبین رفته و این امرتاریخی مهم جلب رضایت خواهد نمود. ابتدا باید بگویم که ا.م.دیاکونوف، مؤلف تاریخ ماد در بحثی که از سقوط دولت ماد به دست کورش هخامنش و هم چنین اصلاحات اجتماعی و اقتصادی گائوماته وموضوع قتل وی به عمل آورده، به نقل از مورخین باستانی یونان یعنی هرودوت و کتسیاس و با استعانت از هرتسفلد ایرانشناس آلمانی می گوید که سپیتمه(پدرزرتشت) با آمیتی دا (“دانا منش”) دختر آستیاگ ازدواج کرد و از این ازدواج صاحب دو پسر گردید که موسوم بودند به سپیتاک (به معنی لفظی “فردسفید ومقّدس”،همان زرتشت) و مگابرن(“دارندهً ثروت بسیار”) که بعد از۵۴۶ سال پیش ازمیلاد از طرف کورش هخامنشی والی ولایات دربیکان در سمت باختر(بلخ) و هیرکانیه (وهرکانه، گرگان) گردیدند این مطلب حاوی اسناد تاریخیِ بسیار مهّمی است، چه این هر دو ولایت درآن زمان تحتِ نظر ویشتاسپ (گشتاسب، پدر داریوش) ساتراپ ولایت بزرگ پارت اداره می شدند. مطالب مذکور را تاریخِ اساطیریِ ایران و منابعِ یونانی هر دو تأیید میکنند: خارس میتیلنی مّورخ ورئیس تشریفاتِ دربار اسکندرمقدونی در ایران نشان می دهد که کورش حّداقّل تا سال۵۴۶ پیش از میلا د خویشاوند و حامی خویش یعنی ویشتاسپ (گشتاسب) را به حاکمیت ولایات ماد سفلی و ماد کوچک(آذربایجان) برگزیده بود و وی به همراهِ برادرش زریادر(زریر) وزرتشت، فرمانروایِ شهر رغهً آذربایجان براین مناطق حکمرانی می کرد: شهر رغهً آذربایجان در کوهپایهً جنوب غربی کوه سهند قرار داشت و همان شهری بوده که بعدها با نامهای گنجک، کزنا، هروم، برزه و بردع نامیده می شد و مکانش درحدود ۸ کیلومتری جنوب شرقی شهر مراغه ( رغهً بزرگ یا شهرمتمایزاز رغه) قرار دارد.طبق مندرجات اوستا کورش (فریدون) بعد ازسال۵۴۶ پیش ازمیلاد زریادر(زریربرادر گشتاسب ) را به حاکمیت این نواحی بر گمارده و ویشتاسپ (گشتاسب) و پسران سپیتمه (یعنی سپیتاک و مگابرن) را به حاکمیت نواحی پارت وباختر و گرگان منسوب نموده است. هرتسفلد ایرانشناس بزرگ و تیزبین آلمانی تا اینجا کُنه وقایع را به درستی پیگیری کرده ، ولی در ادامه سرنخ وقایع را گم می کند.

چون همین برادران سپیتاک و مگابرن همان کسانی هستند که در تواریخ یونانی به اسم برادران مغ معروف گردیده اند و اسامی و القابشان به صور سمردیس (تنومند، یا دارای دههای فراوان) و اُروپاست (دارای انبارهای گسترده) وپاتی زیت (نگهبان سرودهای دینی ) ذکر شده است. به قول هرودوت، کمبوجیه وقتی که به سمت مصر لشکرکشی می نمود پاتی زیت (موبد نگهبان سرودهای دینی) را به نیابت سلطنت خویش بر گزید و ادارهً امور کشور را در غیاب خود بر وی محّول نمود. امّا چون بعد از گذشت سه سال و اندی شایعات فوت کمبوجیه در مصر، بر وی رسید حکومت خویش را رسمی اعلام نمود. هرودوت می گوید که برادران مغ مشترکاً حکومت می رانده اند. امّا کتسیاس فقط از حکومت یک مغ که همان گئوماتای (یعنی«دانایِ سرودهای دینی») باشد،سخن می راند. به هر حال این مغ برادری به نام مگابرن (ثروتمند) داشت که مفهوم لغوی نامش که به صور مرگید (دارای زمینهای فراوان)، پرومیس(دارای ثروت بسیار) و سمردیس (ثروتمند) نیز آمده ، وی را از القاب و اسامی برادرش گائوماته متمایز می سازد؛ لذا این القاب دیگر گائوماته بوده که با نامهای فرزند پسر کوچک کورش یعنی وه یزداته بردیه (“بلندقامت”) و تنائوکسار(“تنومند”) یکی بوده است. نام بردیه (بردیس) یک شباهت لفظی هم با نام دیگر وی سمردیس(مردیس) داشته است.

بنابراین دروغی عمدی درپدید آمدن نام بردیهً داماد درکار نبوده است و سپیتاک بردیه بلند قامت وتنومند مغ خود بردیه واقعی دیگری بوده است که لابد پیش پارسیان هخامنشی به بردیه دروغین معروف گردیده ست. گفتنی است که قامت تصویر گئوماتای مغ دردخمهً وی به نزدیکی روستای سکاوند شهرستان هرسین کرمانشاه در سمت نهاوند(نیسایهً باستان) همان سیکایااواوتی کتیبهً بیستون به معنی لفظی جایگاه نیک که بر دیوارهً غارکندی کاری شده است، حدود۱۸۷ سانتیمتر است. مردم عامی ایران آرامگاههای بی نام و نشانی را در سرتا سر ایران پرستش کرده و نیازمی گزارند که از خود منشأ هیچ اثر مهمی نبوده اند و تنها بزرگیشان انساب احتمالی آنان به امامان شیعه می باشد، در حالی که آرامگاه دخمه ای شکل این رهبر و پیغامبربزرگ عدالت اجتماعی خاورمیانه و جهان در کنجِ روستای سکاوند شهرستان هرسین قرنهای متمادی است که به فراموشی سپرده شده است. کشندهً افسانه ای بردیه پسر کورش نیز در تواریخ یونانی و تاریخ اساطیری ایران یاد گردیده است: وی پرکساسپَ (به معانی کشنده فرد برازنده ونیرومند، دارای اسب سرکش=ویشتاسپ یا بسیار پرده پوش) نام داشته است، همان که در کتب پهلوی تحت نام توری براتروخریش(تورانی مضروب کننده رخ برادر) در واقع همان ویشتاسپ پدر داریوش یا جاماسپ (یعنی کشندهً مغان ، داریوش) آمده و دامادِ زرتشت معرفی شده است. بنابراین برخلاف گفتهً تروگ پمپه، گئومات قاتل بردیه (تنائوکسار یعنی بزرگ تن، پسر یا پسرخواندهً کورش سوم) نبوده بلکه خود وی می باشد. مطلب بسیارمهم وکلیدی که درمنابح یونانی دررابطه با بردیه ها آمده همانا محلهای حکمرانی بردیه (دراصل بردیهً مغ) می باشد که دریک جا ماد و ارمنستان (بنا به گفتهً گزنفون) و درجای دیگر باختر (بلخ، نزد کتسیاس) عنوان گشته است. میدانیم این هردو جا طبق منابع کهن یونانی و ایرانی محلهای فرمانروایی زرتشت سپیتمان نیز بوده اند که درست در همان مقطع زمانی می زیسته است. بنابراین زرتشت لفظاً یعنی دارندهً عصای حکومتی زرین، لقب سپیتاک (نورانی) یا همان گائوماته (دانای سرودهای دینی) بوده است؛ چه این هردونیزساتراپ باختربه شماررفته اند. کتسیاس نام اصلی گائوماته را سپندات آورده که به معنی مخلوق مقدّس است.

طبق اوستا و کتب پهلوی این اسم در متعلق به قاتل وی یعنی داریوش نیز بوده است. دلیل این امر باید صلاح دیدهای سیاسی بوده باشد که سپیتاک (سپید و نورانی) یا سپندات (مخلوق مقدّس) را نام داریوش گرفته است. این مخلوط سازی اسامی باعث مغشوش شدن اسامی و سرنوشت آنان در اساطیر ملّی ایران نیز گردیده است؛ چه درآن جا مبلغ دین زرتشتی، سپندات (اسفندیار) نامیده شده که از سوی دیگرهمان داریوش پسر ویشتاسپ (گشتاسب) است.وی درآغاز حکومتش به دست رستم (یعنی پهلوان) که در این جا هم یادآورگائوماته بلندقامت و هم خود داریوش است، کشته میشود. بی جهت نیست که شکل ظاهری نام قاتل زرتشت یعنی براتروش(زخمی کنندهً روی برادر) داریوش (همان آنتاریوش مصریها ) شباهت پیدا می کند. به نظر می رسد این استتار عمدی بوده است. بنابراین زرتشت تنها یک مغ سادهً درباری دربارساتراپ ماد و پارت یعنی گشتاسب، نبوده است؛ بلکه خود حکومت عاجل چهارساله ای در ایران داشته است که رعایای ایرانی درتاریخ خود هر گزشاهد عدالت اجتماعی این چنینی، که وی به وجود آورد، نه بوده اند. بی جهت نیست که هرودوت، پدرتاریخ در باب مقتول شدن وی می گوید: « همه درآسیا به خاطرقتل وی افسوس خوردند و به سوگ نشستند.» قسمتی ازگفتارمحمدجوادمشکور را در باب وی ازکتاب خلاصهً ادیان، بدون دخل و تصرف به عینه در این جا بیان می شود: « گئوماتای مغ روش اشتراکی داشت و مانند لیکورگ یونانی اراضی وسیع و گله های بی شمار و بردگان بسیار از اشراف و ثروتمندان بگرفت و اراضی و گله ها را تقسیم و بردگان راآزاد کرده به کشاورزی گماشت. او بیش از هفت ماه نتوانست پادشاهی کند ، ولی در این مدّت کوتاه به اصلاحات اجتماعی بزرگی دست زد.» در این جا مهمترین دلایل و قرائن یکی بودن گئوماتای مغ با سپیتاک و سپیتمان زرتشت را به اختصار ذکر می کنیم:

۱) سپیتاک و زرتشت (زراتوشترا) هر دو از خاندان سپیتمه یاد شده اند. به وضوح به نظر می رسد نام یا لقب اساطیری پدر زرتشت یعنی پوروشسپ (دارندهً اسبان فراوان یا اسبان پیر)، درمعنی اخیر به قرائن از ترجمهً نادرست خود نام زرتشت (زرتوشترا) که در اصل به معنی دارندهً تن زرین است به دارندهً شتر پیر حادث شده است. این نام را به معنی دارندهً اسب خاکستری نیزآورده اند که آذریها حالا مفهوم آن را به ابوالفضل العباس اختصاص داده اند. یعنی ظاهراً یک سنّت زرتشتی در این جا صورت شیعی گرفته است. نام مگابرن ، برادر گئومات را هرودوت به مفهوم عامیانهً آن “مغ گوش بریده” آورده است.

۲) برادران مغ یعنی سپیتاک (زریادر) و مگابرن (ویشتاسپ کیانی) ظاهراًهر دو زیر نظر وحمایت ویشتاسپ (گشتاسب) پدر داریوش بودند، چه آن وقتیکه ایشان در سمت ماد حکومت رانده اند، چه آن هنگام که به سمت باختر(بلخ) وهیرکانیه (گرگان) نقل مکان کردند. چنانکه گفته شد روایات تاریخی اساطیری ملّی ایران نیز از حکومت گشتاسب و زرتشت در دو مقطع زمانی مختلف هم در سوی ماد و هم در سوی پارت و باختر سخن گقته اند. ا. م. دیاکونوف موًلف تاریخ ماد می گوید که” ممکن است بردیه (مرد بلند قامت) پسر آمی تیدا(دختر آستیاگ) و کورش به شمار رفته باشد.” در این صورت از بردیه در این جا خود همان گائوماته سپیتاک (زرتشت سپیتمان) منظور شده است؛ چه نام کورش در این جا به سبب همنامی پسرواقعی مفروضش بردیه با پسر خوانده اش بردیهً مادی (گائوماته مغ) وارد روایت این رابطهً فامیلی شده است. بنابراین ازدواج کورش هخامنشی با آمی تیدا، دختر آستیاگ صوری بوده و نوادهً آستیاگ و پسر ماندانا بودن وی نیز افسانه می نماید: مسلماً نامهای ماندانا (دانای خانه) وآمی تیدا (دارای بینش) نامهای تاریخی دختران فرائورت و آستیاگ را ارائه می کنند. مطابق اوستا و شاهنامه، فریدون (کورش) با دو تن از همسران آستیاگ مغلوب شده به اسامی سنگهواک (دانای سخن و آواز) و ارنواک (آواز خوان) ازدواج می نماید، ولی سخنی از نوادهً آستیاگ (ضحاک) بودن وی یا ازدواج او با دختر آستیاگ در میان نیست.قابل توجه است که نام فرنگیس اساطیرسکایی مادی پارسی که در رابطه با همین خاندان است، مترادف با بلقیس وزلیخای اساطیر اسلامی به معنی پرگیسو می باشد. سنگهواک (هومایه) و ارنواک (واریذکنا یعنی دارای باغهای معلق) نامهای اوستایی آمیتی دا و آموخه ، دختران آستیاگ و دومی همچنین یادآور نام همسر لیدیای آستیاگ یعنی شاهدخت آریونه دختر آلیاتس میباشند.

۳) زمان کشته شدن زرتشت دقیقاً در همان دورهً مقتول گردیدن گئوماتای مغ رخ داده است، چه به طوری که می دانیم روایات اوستایی بعد از این واقعه به خاموشی می گرایند و از تواریخ بعدی سخن نمی گویند. دلیل اصلی یکی بودن زرتشت (سپیتاک) پسر سپیتمه (نورانی) یکی همین معاصربودن و حکمران بودن آنان و همچنین القاب مغ (دانای دانش سحرانگیز) و زوتر (سرور روحانی) ایشان است، دیگری این که این تنها گائوماته (دانای سرودهای روحانی) بوده که در شرایطی قرار داشته که عملاً می توانست با انگیزه به جمع آوری سرودهای حماسی نیاکان کیانی مادری خود یعنی اوستا (اشعار ستایش) بپردازد، نه یک زرتشت فرضی به عنوان روحانی و شاعر دربار ساتراپ ماد و پارت و باختر یعنی گشتاسب نوذری (هخامنشی) که خود از خاندانی بود که حکومت کیانیان پیشین (فرتریان ، مادها) را بر افکنده بودند. ثالثاً چنان که گفته شد یکی بودن مکانهای حکومت بردیه (مرد بلند قامت) که در اصل منظور به اصطلاح بردیه دروغین پارسیان وزرتشت سپیتمان می باشد؛ چه به طوری که ذکر گردید ماد کوچک (آذربایجان) و باختر(بلخ) همزمان، هم محلهای فرمانروایی این بردیهً مغ و هم نواحی فرمانروایی زرتشت سپیتمان به شمار رفته است. که این خود این همانی زرتشت پسر سپیتمه (سفید رخسار، نورانی) با گئومات سپیتاک را به وضوح ثابت می کند. بنابراین اگر به دنبال قبله ای زرتشتی برآئیم این قبله بی شک همان دخمهً گائوماته زرتشت در سمت قصبهً سکاوند شهرستان هرسین استان کرمانشاهان خواهد بود.

۴) ممکن نبود که یک شاعرو روحانی درباری دربار یک ساتراپ همانند گشتاسپ بدون هیچ اقدام مهم سیاسی بتواند قلب تمام ملّتهای امپراطوری بزرگ هخامنشی، حتّی ماورائ آن را به راحتی اشغال کند.امّا یک روحانی انقلابی در مقام گئومات که هم یک مصلح بزرگ اجتماعی بود و هم از طرف مادر به خاندان وجیه المله کیانی (مادی) تعلق داشت، در موقعیتی قرارداشت که به سادگی می توانست بدین امر مهم نائل گردد؛ لذا وی همان سپیتاک پسرسپیتمه بوده که در تواریخ، بیشتر تحت القاب گئوماتای مغ و زرتشت سپیتمان معروف گردیده است. داریوش روز قتل گائوماته را دهم بغیادیش (مهر ماه) آورده است: این واقعه به دست داریوش و شش تن از همدستان وی که نجبای پارس بودند به سال ۵۲۲ پیش از میلاد در سیکایا آواوتی ایالت نیسایه یعنی همان قصبهً سکاوند شهرستان هرسین که دخمهً منقوش به عکس جالب زرتشت در آن قرار دارد، روی داد.

۵) فرض وجود دو مغ بزرگ مادی که تحت نظر گشتاسب، پدر داریوش همزمان با هم ، در مقام رئیس ایالت در هر دو ایالت جداگانهً شهر رغهً آذربایجان (پایتخت ماد کوچک) و باختر (بلخ) حکومت کرده باشند، تناقض گویی آشکاری است. بنابراین، این دو قهرمان بزرگ سیاسی و فرهنگی تاریخ ایران فرد واحدی بوده اند و بس. در اوستا نام برادر سپیتاک (زرتشت) یعنی مگابرن(ثروتمند)، حاکم هیرکانی (گرگان)، ثری میثونت (دارندهً ثروت سه برابر) آمده است. کتسیاس خود سپیتاک را تحت سه نام زرتشت، تنائوکسار،سپندات (سپیتاک) حاکم باختر (بلخ) آورده است.

۶) تعلق داشتن خانوادهً مادری زرتشت سپیتمان (سپیتاک) به کیانیان (پادشاهان ماد) طبیعتاً وی را محبوبتر از دیگر روحانیون مغ می نموده است. خصوصاً که قدرت جسمانی و روحانی وی نیز آن را تکمیل مینموده است : پدر بزرگ مادری وی یعنی فراهیم ُروان(یعنی دارندهً ثروت و روغن وسیع) به وضوح همان آستیاگ آخرین پادشاه ماد است که نامش به همان معنی ثروتمند می باشد و دوغدو (دانای سخن) مادرزرتشت، همان آمی تیدا (دانای آشیانه ) است که دختر آستیاگ بوده است. بی جهت نیست که در اساطیر مربوط به زرتشت بیشتر روی خانوادهً مادری وی تاًکید شده است. در اوستا همچنین نام دخترکوچک زرتشت (زرتشت کیانی) یعنی پوروچیستا به معنی پردانش وجه تسمیهً مشابهی دارد.


ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, توسط مهرداد تولایی |

کورش بزرگ، پدر نامی ِ ایران زمین و بنیان گذار فرهنگ ِ  دوستی و بخشایش در میان فرمانروایان  (از جمله افتخارات ملت نجیب ایران) است، کسی که بر خلاف بسیاری از افسرداران تاریخ در اوج قدرت معنای راستین «حقوق بشر» را به جهانیان آموخت، گوهر نابی که  امروز ِ جهان امروز بسیار به آن نیازمند است، در زیر گزیده‌ای از سخنانی می آید که جهانیان پیرامون این انسان کامل گفته‌اند، لازم به ذکر است که این سخنان آگاهانه و به دو دلیل گلچینی از سخنان اندیشمندان غربی است، نخست: یادآوری این نکته که جام جم و گوهر مقصود همین جا و در دل همین فرهنگ نهفته است و نیازی نیست برای گذر از هفت شهر عشق در عالم کوچک (ذهن) و عالم بزرگ (جهان)  مسیر اندیشه‌های نو ساخته  و شهرهای نو آوازۀ غرب را بپیماییم و دوم اینکه دریابیم خداگونه‌های در ذهن ما سیرآب شده از چشمۀ جوشان ِ حقیقت ِ  نهفته در دل ِ این تاریخند، پس بیاییم و ره افسانه نزنیم. کورش بزرگ همان ذوالقرنین قرآن است. بزرگمردی که ایرانیان او را پدر و تورات او را «مسیح» و یونانیان او را «سرور» و « قانونگذار» می‌نامند. دوست و دشمن به بزرگمنشی و آزادگی او شهادت داده‌اند:

صاحب نخستین منشور حقوق بشر در دنیا: کورش بزرگ

manshor korosh bozorg 51 سخنِ بزرگانِ جهان درباره کوروش بزرگ | تاریخ ما Tarikhema.ir

(۴۷۷ تا ۳۴۷ پیش از میلاد):
پارسیان در زمان شاهنشاهی کورش اندازه میان بردگی و آزادگی را نگاه می داشتند. از اینرو نخست خود آزاد شدند و سپس سرور بسیاری از ملتهای جهان شدند. در زمان او (کورش بزرگ) فرمانروایان به زیر دستان خود آزادی میدادند و آنان را به رعایت انسان دوستانه و برابری ها راهنمایی می کردند. مردمان رابطه خوبی با پادشاهان خود داشتند از این رو در موقع خطر به یاری آنان می شتافتند و در جنگ ها شرکت می کردند. از این رو شاهنشاه در راس سپاه آنان را همراهی می کرد و به آنان اندرز می داد. آزادی و مهرورزی و رعایت حقوق مختلف اجتماعی به زیبایی انجام می گرفت.

– کوروش نامه (کوروپدای – ۴۴۵ پیش از میلاد):
مهمترین صفت کورش دین داری او بود. او هر روز قربانیان برای ستایش خداوند می کرد. این رسوم و دینداری آنان هنوز در زمان اردشیر دوم هم وجود دارد و عمل می شود. از صفت های برجسته دیگر کورش عدل و گسترش عدالت و حق بود.
ما در این باره فکر کردیم که چرا کورش به این اندازه برای فرانروایی عادل مردمان ساخته شده بود. سه دلیل را برایش پیدا کردیم. نخست نژاد اصیل آریایی او و بعد استعداد طبیعی و سپس نبوغ پروش او از کودکی بوده است.
کورش نابغه ای بزرگ، انسانی والامنش، صلح طلب و نیک منش بود. او دوست انسانها و طالب علم و حکمت و راستی بود. کورش عقیده داشت پیروزی بر کشوری این حق را به کشور فاتح نمی دهد تا هر تجاوز و کار غیر انسانی را مرتکب شود. او برای دفاع از کشورش که هر ساله مورد تاخت و تاز بیگانگان قرار می گرفت امپراتوری قدرتمند و انسانی را پایه گذاشت که سابقه نداشت. او در نبردها آتش جنگ را متوجه کشاورزان و افراد عام کشور نمی کرد. او ملتهای مغلوب را شیفته خود کرد به صورتی که اقوام شکست خورده که کورش آنان را از دست پادشاهان خودکامه نجات داده بود وی را خداوندگار می نامیدند. او برترین مرد تاریخ، بزرگترین، بخشنده ترین، پاک دل ترین انسان تا این زمان بود.

– تاریخ هرودو ت ( ۴۸۴ تا ۴۲۵ پیش از میلاد):
هیچ پارسی یافت نمی شد که بتواند خود را با کورش مقایسه کند. از اینرو من کتابم را درباره ایران و یونان نوشتم تا کردارهای شگفت انگیز و بزرگ این دو ملت عظیم هیچگاه به فراموشی سپرده نشود. کورش سرداری بزرگ بود. در زمان او ایرانیان از آزادی برخوردار بودند و بر بسیاری از ملتهای دیگر فرمانروایی می نمودند بعلاوه او به همه مللی که زیر فرمانروایی او بودند آزادی می بخشید و همه او را ستایش می نمودند. سربازان او پیوسته برای وی آماده جانفشانی بودند و به خاطر او از هر خطری استقبال می کردند.

– تاریخ تمدن – مشرق زمین گاهوارۀ تمدن:
کورش از افرادی بوده که برای فرمانروایی آفریده شده بود. به گفته امرسون همه از وجود او شاد بودند. روش او در کشور گشایی حیرت انگیز بود. او با شکست خوردگان با جوانمردی و بزرگواری برخورد می نمود. بهمین دلیل یونانیان که دشمن ایران بودند نتوانستد از آن بگذرند و درباره او داستانهای بیشماری نوشته اند و او را بزرگترین جهان قهرمان پیش از اسکندر می نامند. او کرزوس را پس از شکست از سوختن در میان هیزم های آتش نجات داد و بزرگش داشت و او را مشاور خود ساخت و یهودیان در بند را آزاد نمود. کورش سرداری بود که بیش از هر پادشاه دیگری در آن زمان محبوبیت داشت و پایه های شاهنشاهی اش را بر سخاوت و جوانمردی بنیان گذاشت.

zolgharnein 967 سخنِ بزرگانِ جهان درباره کوروش بزرگ | تاریخ ما Tarikhema.ir

● ویکتور هوگو:
هم چنان که کوروش در بابل عمل کرده بود ناپلئون نیز آرزو داشت از سراسر جهان یک تاج و تخت بسازد و از همه مردم گیتی یک ملت پدید آورد.

هارولد لمب (دانشمند امریکایی) :
در شاهنشاهی ایران باستان که کورش نماد آنان است آریایی ها در تاجگذاری به پندار نیک گفتار نیک کردار نیک سوگند یاد می کردند که طرفدار ملت و کشورشان باشند و نه خودشان. که این امر در صدها نبرد آنان به وضوح دیده می شود که خود شاهنشاه در راس ارتش به سوی دشمن برای حفظ کیان کشورشان می تاخته است.

● پاپ کلمنت پنجم(در وصف کورش بزرگ):
برای ما همین قدر که تو جانشین عادل هستی کافی است که ترا با نظر احترام بنگریم.

● پرفسور ایلیف (مدیر موزه لیورپول انگلستان):
در جهان امروز بارزترین شخصیت جهان باستان کورش شناخته شده است. زیرا نبوغ و عظمت او در بنیانگذاری امپراتوری چندین دهه ای ایران مایه شگفتی است. آزادی به یهودیان و ملتهای منطقه و کشورهای مسخر شده که در گذشته نه تنها وجود نداشت بلکه کاری عجیب به نظر می رسیده است از شگفتی های اوست.

● دکتر هانری بر( دانشمند فرانسوی) :
این پادشاه بزرگ یعنی کورش هخامنشی برعکس سلاطین بی رحم و ظالم بابل و آسور بسیار عادل و رحیم و مهربان بود زیرا اخلاق روح ایرانی اساسش تعلیمات زردشت بوده. به همین سبب بود که شاهنشاهان هخامنشی خود را مظهر صفات (خشترا) می شمردند و همه قوا و اقتدار خود را از خدواند دانسته و آنرا برای خیر بشر و آسایش و سعادت جامعه انسان صرف می کردند.

ژنرال سرپرسی سایکس:
خوش زبانی او از پاسخی که در داستان رقص ماهیان به یونانیان داده است آشکار است. مطالب کتاب مقدس (تورات) و نوشته های یونانی و سنتهای ایرانی همه همداستانند که کورش باستانی سزاوار لقب بزرگ بوده است. مردم او را دوست میخواندند.
ما نیز میتوانیم بدان ببالیم که نخستین مرد بزرگ آریائی که سرگذشت اش بر تاریخ روشن است، صفاتی چنان عالی و درخشان داشته است.

ژنرال سرپرسی سایکس بعد از دیدار از آرامگاه شاهنشاه کورش بزرگ :
من خود سه بار این آرامگاه را دیدار کرده ام ، و توانسته ام اندک تعمیری نیز در آنجا بکنم، و در هر سه بار این نکته رایادآورده شده ام که زیارت آرامگاه اصلی کورش، پادشاه بزرگ و شاهنشاه جهان، امتیاز کوچکی نیست و من بسی خوشبخت بوده ام که بچنین افتخاری دست یافته ام. براستی من در گمانم که آیا برای ما مردم آریائی (هندواروپایی) هیچ بنای دیگری هست که از آرامگاه بنیاد گذار دولت پارس و ایران ارجمندتر و مهمتر باشد .

سرپرسی سایکس – تا ایران باستان :
در شاهنشاهی کورش زیبایی – مردانگی – شجاعت – قهرمانیت – عدالت به عیان دیده شده است . وی هیچگاه عیاشی نکرد . کاری که اکثر بزرگان گرفتار آن بوده و هستند . آزادی هایی که داشت به هیچ وجه به شخصیت او صدمه نزد و افکاری داشت که به راستی متعلق به تاریخ نبوده است .
کورش یکی از شخصیتهای بزرگ تاریخ جهان است . او ابتدا پادشاه سرزمین کوچکی بود . ولی پس از مدتی با اراده مصمم و قلبی آکنده از وطن پرستی امپراتوری را در تاریخ بنا نهاد که در کل جهان بی سابقه بود . این بدین دلیل بود که تاکنون هیچ کشوری نتوانسته بود اینچنین با صلح و احترام به عقاید دیگران کل خاورمیانه را تصاحب کند . او هیچ گاه خوشگذران و تن آسایی نکرد.
هیچ گاه مغرور نشد و همیشه به یاد خداوند خود بود و برای احترام به مزدا حیواناتی را نثار می کرد . کاساندان دختر فرناسپه هخامنشی از دودمانی بود که از نجبای پارس محسوب می شدند و پدر و اجدادش در چند نسل شاه پارسیان بودند .
کورش در شوخ طبی و انسانیت سرآمد زمان خود بود . من سه بار تا کنون موفق شده ام آرامگاه این ابر مرد آریایی را زیارت کنم و خداوند را برای این توفیق سپاس میگویم .

کنت دوگوبینو فرانسوی – ایران باستان:
شاهنشاهی کورش هیچگاه در عالم نظیر نداشت. او به راستی یک مسیح بود زیرا به جرات میتوان گفت که تقدیر او را چنین برای مردمان آفرید تا برتر از همه جهان آن روز خود باشد.

● نیکلای دمشقی
کورش شاهنشاه پارسیان در فلسفه بیش از هر کس دیگر آگاهی داشت. این دانش را نزد مغان زرتشتی آموخته بود.

پرفسور کریستن سن( ایران شناس شهیر):
شاهنشاه کورش بزرگ نمونه یک پادشاه “جوانمرد” بوده است. این صفت برجسته اخلاقی او در روابط سیاسی اش دیده می شده. در قواینن او احترام به حقوق ملتهای دیگر و فرستادگان کشورهای دیگر وجود داشته است و سر لوحه دولتش بوده. که این قوانین امروز روابط بین الملل نام گرفته است.

آلبر شاندور فرانسوی -  شاهنشاهی کورش بزرگ:
کورش یکسال پس از فتح بابل برای درگذشت پادشاه بابل عزای ملی اعلام نمود. برای کسی که دشمن خودش بود. او مطابق رسم آزادمنشی اش و برای اینکه ثابت کند که هدف فتح و جنگ و کشتار ندارد و تنها به عنوان پادشاهی که ملتش او را برای صلح پذیرفته اند قدم به بابل گذاشته است و در آنجا تاجگذاری نمود. او آمده بود تا به آنان آزادی اجتماعی و دینی و سیاسی بدهد. در همین حین کتیبه های شاهان همزمان او حاکی از برده داری و تکه تکه کردن انسان های بی گناه و بریدن دست و پای آنان خبر می دهد.

پرفسور گیریشمن – ایران از آغاز تا اسلام:
کمتر پادشاهی است که پس از خود چنین نام نیکی باقی گذاشته باشد. کورش سرداری بزرگ و نیکوخواه بود. او آنقدر خردمند بود که هر زمانی کشور تازه ای را تسخیر می کرد به آنها آزادی مذهب میداد و فرمانروای جدید را از بین بومیان آن سرزمین انتخاب می نمود. او شهر ها را ویران نمی نمود و قتل عام و کشتار نمی کرد. ایرانیان کورش را پدر و یونانیان که سرزمینشان بوسیله کورش تسخیر شده بود وی را سرور و قانونگذار می نامیدند و یهودیان او را مسیح خداوند می خوانند.

● کنت دوگوبینو (مورخ فرانسوی):
تا کنون هیچ انسانی موفق نشده است اثری را که کورش در تاریخ جهان باقی گذاشت، در افکار میلیون ها مردم جهان بوجود آورد. من باور دارم که اسکندر و سزار و کورش که سه مرد اول جهان شده اند کورش در صدر آنها قرار دارد. تا کنون کسی در جهان بوجود نیامده است که بتواند با او برابری کند و او همانطور که در کتابهای ما آمده است مسیح خداوند است. قوانینی که او صادر کرد در تاریخ آن زمان که انسانها به راحتی قربانی خدایان می شدند بی سابقه بود.

● کلمان هوار – تمدن ایرانی:
کورش بزرگ در سال ۵۵۰ قبل از میلاد بر اریکه پادشاهی ایران نشست. وی با فتوحاتی ناگهانی و شگفت انگیز امپراتوری و شاهنشاهی پهناوری را از خود بر جای گذاشت که تا آن روزگار کسی به دنیا ندیده بود. کورش سرداری بزرگ و سرآمد دنیای آن روزگار بود. او اقوام مختلف را مطیع خود کرد. او اولین دولت مقتدر و منظم را در جهان پایه ریزی کرد. برای احترام به مردمان کشورهای دیگر معابدشان را بازسازی کرد. وی پیرو دین یکتا پرستی مزدیسنا بود. ولی به هیچ عنوان دین خود را بر ملل مغلوب تحمیل ننمود.

● اخیلوس (آشیل) شاعر نامدار یونانی (در تراژدی پارسه):
کورش یک تن فانی سعادتمند بود. او به ملل گوناگون خود آرامش بخشید. خدایان او را دوست داشتند. او دارای عقلی سرشار از بزرگی بود.

● بوسویه (سیاستمدار وشاعر فرانسوی)( ۱۷۶۸ ۱۸۴۸ میلادی):
ایرانیان از دوران حکومت کوروش به بعد عظمت و بزرگواری معنوی خاصی را اساس حکومت خود قرار دادند براستی چیزی عالی تر از آن وحشت فطری نیست که ایشان از دروغ گفتن داشتند و همیشه آن را گناهی شرم آور می دانستند

مولانا ابوالکلام احمد آزاد فیلسوف هندی – کورش بزرگ ( عباس خلیلی ):
کورش همان ذوالقرنین قرآن است. وی پیامبر ایران بود زیرا انسانیت و منش و کردار نیک را به مردمان ایران و جهان هدیه داد. سنگ نگاره او با بالهای کشیده شده به سوی خداوند در پاسارگاد وجود دارد.

دیودوروس سیسیلوس (۱۰۰ پس از میلاد):
کورش پسر کمبوجیه و ماندان در دلاوری و کارآیی خردمندانه حزم و سایر خصایص نیکو سرآمد روزگار خود بود. در رفتار با دشمنان دارای شجاعتی کم نظیر و در کردار نسبت به زیر دستان به مهر و عطوفت رفتار میکرد. پارسیان او را پدر می‌خواندند.

فرانسوا شاتوبراین نویسنده بزرگ فرانسوی :
کوروش بزرگ که تاج پادشاهی ماد و پارس را بر سر نهاده بود بزرگترین امپراتوری دوران کهن را بوجود آورد ولی اداره این امپراتوری را بر اساس حکومت مطلقه قرار نداد،زیرا نیمی از قدرت به شورایی تعلق داشت که قسمتی از مقام سلطنت را تشکیل می داد.از لحاظ عدل و قوانین که او برای حکومت وضع کرد و بعدا قوانین قضایی حکومتی ایران شد ، قوانین بی آلایش بود.

دکتر جهانگیر اوشیدری – دانشنامه مزدیسنا :
کورش به سال ۵۵۹ قبل از میلاد بر اریکه شاهنشاهی بنشست و در سال ۵۲۹ قبل از میلاد وفات یافت . پس از تسخیر بابل با مردمان شکست خورده بامهربانی رفتار کرد و اسیران یهودی را که بخت النصر از فلسطین به آن شهر آورده بود آزاد کرد و اجازه داد به فلسطین باز گردند . او فرمانی صادر کرد که معبد اورشلیم را که بخت النصر ویران کرده بود را با هزینه دولت ایران بازسازی کنند . کورش را در پارسه گرد که امروزه پازاردگاد نامیده می شود به خاک سپردند . او از مردان بزرگ تاریخ جهان است زیرا همه تاریخ نویسان نامدار جهانی از او به نیکی ستایش کرده اند . اوپادشاهی سیاستمدار – شجاع – با فتوت – با عزم و اراده – با گذشت و مهربان بود . او به عقاید دینی ملل مغلوب احترام می گذاشت . شهرهای ویران را دوباره آباد ساخت . او عقل و تدبیر را بر شمشیر و جنگ برتری داد . منشور جهانی او زینت بخش سازمان ملل متحد و جهان است .

pasargad korosh ARAMGAH 72 سخنِ بزرگانِ جهان درباره کوروش بزرگ | تاریخ ما Tarikhema.ir

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, توسط مهرداد تولایی |