iran
iran
با فلسفه
مشیه و مشیانه که پسر و دختر دوقلوی کیومرث بودند روز سیزده فروردین برای اولین بار در جهان با هم ازدواج نمودند. در آن زمان چون عقد و نکاحی شناخته شده نبود...
 
امروز روز 13 فروردین است، و چه روزی بهتر از امروز که درباره فلسفه 13بدر کمی ‌فکر کنیم، نظرات متفاوتی در این باره وجود دارد. در بیشتر فرهنگها عدد 13 برخلاف عدد هفت، نامیمون و نحس است. اما ما معتقدیم که هیچ روزی نحس نیست. حال به به بررسی نظرات مختلف و مراسم 13بدر می‌پردازیم، تا بدانیم هیچ سنتی بدون فلسفه و ریشه‌های فرهنگی اینچنین نمی‌توانست پایدار بماند.
 
در مورد روز و عدد سیزده دو اعتقاد متضاد وجود دارد:
1.    این روز را نحس دانسته، به همین دلیل برای رفع بلا به دامان طبیعت پناه می‌بردند.
2.    این روز را خجسته پنداشته و برای گذراندن بهتر این روز از طبیعت یاری می‌جستند. 
ایرانیان چون در مورد این روز آگاهی کمتری دارند آن روز را نحس می‌دانند و برای بیرون کردن نحسی از خانه و کاشانهً خود کنار جویبارها و سبزه‌ها می‌روند و به شادی می‌پردازند. تا کنون هیچ دانشمندی ذکر نکرده که سیزده نوروز نحس است. بلکه قریب به اتفاق روز سیزده نوروز را بسیار مسعود و فرخنده دانسته اند. مثلا در صفحهً 266 آثار الباقیه جدولی برای سعد و نحس آورده شده که در آن سیزده نوروز که تیر روز نام دارد کلمهً (سعد) به معنی فرخنده آمده و به هیچ وجه نحوست و کراهت ندارد.  بعد از اسلام چون سیزدهً تمام ماه‌ها را نحس می‌دانند به اشتباه سیزده عید نوروز را نیز نحس شمرده اند. وقتی دربارهً نیکویی و فرخنده بودن روز سیزدهم نوروز بیشتر دقت و بررسی کنیم مشاهده  می‌شود موضوع بسیار معقول و مستند به سوابق تاریخی است. سیزدهم هر ماه شمسی که تیر روز نامیده می‌شود مربوط به فرشتهً بزرگ و ارجمندی است که "تیر" نام دارد و در پهلوی آن را تیشتر می‌گویند. فرشتهً مقدس تیر در کیش مزدیستی مقام بلند و داستان شیرینی دارد. ایرانیان قدیم پس از دوازده روز جشن گرفتن و شادی کردن که به یاد دوازده ماه سال است، روز سیزدهم نوروز را که روز فرخنده ایست به باغ و صحرا می‌رفتند و شادی می‌کردند و در حقیقت با این ترتیب رسمی‌ بودن دورهً نوروز را به پایان می‌رسانیدند.

 سبزه گره زدن

افسانهً آفرینش در ایران باستان و مسئلهً نخستین بشر و نخستین شاه و دانستن روایاتی دربارهً

کیومرث

حائز اهمیت زیادی است. در اوستا چندین بار از کیومرث سخن به میان آمده و او را اولین پادشاه و نیز نخستین بشر نامیده است. گفته‌های حمزه اصفهانی در کتاب سنی ملوک الارض و انبیاء و گفته‌های مسعودی در کتاب مروج الذهب جلد دوم و بیرونی در کتاب آثار الباقیه بر پایهً همان آگاهی است که در منابع پهلوی وجود دارد.

مشیه و مشیانه

که پسر و دختر دوقلوی کیومرث بودند روز سیزده فروردین برای اولین بار در جهان با هم ازدواج نمودند. در آن زمان چون عقد و نکاحی شناخته شده نبود آن دو به وسیله گره زدن دو شاخه پایهً ازدواج خود را بنا نهادند. این مراسم را بویژه دختران و پسران دم بخت انجام میدادند و امروز هم دختران و پسران برای بستن پیمان زناشویی نیت می‌کنند و علف گره می‌زنند. این رسم از زمان کیانیان تقریباً متروک شد ولی در زمان هخامنشیان دوباره شروع شده و تا امروز باقی مانده است. در کتاب

مجمل التواریخ

چنین آمده "اول مردی که به زمین ظاهر شد پارسیان او را کل شاه گویند. پسر و دختری از او ماند که مشیه و مشیانه نام گرفتند و روز سیزدهً نوروز با هم ازدواج کردند و در مدت پنجاه سال هیجده فرزند بوجود آوردند و چون مردند جهان نود و چهار سال بی پادشاه بماند". چنانکه در بحث جشن نوروز اشاره شد کردهای ایران و عراق که زرتشت را از خود می‌دانند روز سیزدهم فروردین را جزو جشن نوروز به حساب می‌آورند.  

دكتر نیك‌نام

دربارة سابقة رسم گره زدن در روز سیزده به‌در می‌گوید: «برخی از آداب نوروز به آیین زرتشتی بازنمی‌گردد بلكه مربوط به باورهای مردمان آریایی است كه پیش از زرتشت در سرزمین ایران زندگی می‌كردند. طبق یكی از این باورها، بارندگی به فرشته‌ای به نام تِشتر مربوط است كه در آسمان‌ها به صورت اسب سپیدی در حال حركت است و هرگاه با دیوی به نام اَپوش بجنگد و برنده شود، سالی پر از سبزی و خرمی‌و باران در پیش است. به همین دلیل ایرانیان روز سیزدهم فروردین كنار سبزه‌ها و جویبارها می‌روند و به‌ویژه زنان كه نمایندة آناهیتا یعنی ایزدآب هستند با نوازش سبزه‌ها و گره زدن آنها حمایت خود را از فرشتة باران نشان می‌دهند.»


 


امّا دكتر وكیلیان می‌گوید: «در گذشته(از دوره ورود اسلام به ایران) جامعة ما جامعة بسته‌ای بوده است. زن همیشه در خانه بوده و منتظر بوده تا به خواستگاری‌اش بروند. امروزه تغییراتی به‌وجود آمده اما در گذشته دختران نمی‌توانستند همسرشان را خودشان انتخاب كند. بنابراین مهم‌ترین آمال و آرزوهای هر دختری در گذشته این بود كه شوهر خوبی بكند یا زودتر به خانه بخت برود. درباره دخترها این حرف وجود داشت كه: دختر كه رسید به 20، باید نشست و به حالش گریست. اینها جزء فرهنگ ما بوده است. دختر در 16، 17 سالگی باید به خانه بخت می‌رفت وگرنه مایه ننگ به حساب می‌آمد. اینها واقعیاتی بود كه وجود داشت. به همین دلیل دخترها به امامزاده می‌رفتند، سبزه گره می‌زدند و سفره‌های نذری پهن می‌كردند تا شاید نیروهای غیبی كمك كنند و شوهری برایشان پیدا شود زیرا دختری كه ازدواج نمی‌كرد جایگاهی در جامعه نداشت.»

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, توسط مهرداد تولایی |


چندی پیش تولید و پخش فیلم موهن 300 که در رابطه با اطلاعات غلطی از نبرد خشایارشاه با یونانیان بود، در یک مقطع زمانی باعث بروز واکنش هایی شد، اما کمتر کسی از اینکه «خشایار شاه که بود و چه کرد؟» سخنی به میان آورد.
سخن از مردی است که نه در تاریخ وطنش چنان که باید شناخته شده و نکات ضعف و قوت شخصیت او مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته است و نه در سرزمین های دیگر و در میان مردمی که به واسطه لشکر کشی او به یونان به عنوان مهد فرهنگ و تمدن کهن غرب کینه توزانه و نفرت انگیز به وی می نگرند؛ به ویژه آن که او را بر هم زننده و سوزاننده مرکز آن تمدن، آتن، می دانند.
نام، تبار و آغاز پادشاهی
خشایار شا یا آنگونه که شهرت یافته است، خشایار شاه چهارمین پادشاه سلسله هخامنشیان بود که از 486 تا 465 قبل از میلاد بر گستره ای پهناور از جهان باستان فرمانروایی داشت.
این گستره پهناور از یک سو به رودهای جیحون(آمودریا) و سیحون(سیردریا) و سرزمین ایرانی سغدیانا و از غرب تا دانوب، یونان، نیل و سرزمین های پیرامون مصر(لیبی و حبشه) می رسید.
نام و نشان خانوادگی این پادشاه بیان کننده آن است که فرزند داریوش بزرگ، نواده ویشتاسپ و از دودمان آریارمنه هخامنشی بود.
ایران در دوره هخامنشیان بستر شکوفایی یکی از مهم ترین تمدن های جهانی بود. از زمانی که کوروش کبیر با تسامح و تساهل، آزادی فکر، قدم و قلم، در راه آبادانی این ملک گام برداشت، راه رسیدن به دولت جهانی فراهم شد و ایرانیان به تدریج گستره جغرافیای فرهنگی و تاریخی خود را از ورارود (ماوراء النهر)؛ یعنی جیحون و سیحون در شمال شرقی تا سند و پنجاب در جنوب شرقی و از دریای سیاه و کشور یونان تا مدیترانه و کرانه های رود نیل در مصر و حتی لیبی و حبشه و دیگر سرزمین های دوردست آن روزگار گسترش دادند. بدین سان خشاریاشا پس از داریوش بزرگ، وارث سرزمینی عظیم بود که اقوام گوناگون در آن به سر می بردند. در واپسین سال های حیات داریوش جنگ های ایرانیان و یونانیان همچنان ادامه داشت.
آسیای صغیر که خاستگاه پادشاهی «لیدیه» به مرکزیت «سارد» بود و سرزمین های کرانه شرقی دریاهای مرمره، اژه و مدیترانه که «ایون نشین» خوانده می شدند، بستر این جنگ ها بودند. اگرچه داریوش به درون اروپا نیز گام نهاد، دانوب را درنوردید و تنها در نبرد ماراتن متوقف شد، اما جنگ های ایران و یونان پس از وی همچنان ادامه یافت. بدین سان راه پدر را پسر؛ یعنی خشایارشا در پیش گرفت.
فتوحات خشایارشا
شش سال نخست حیات سیاسی و پادشاهی خشایارشا، آکنده از حوادثی است که کاردانی او را به نمایش می گذارد؛ از جمله سرکوب شورش مصر که پس از مرگ داریوش رخ داد.
معمولا پس از مرگ هر پادشاهی، شورش هایی برای تصاحب قدرت در نواحی مختلف به وقوع می پیوندد. پس از مرگ داریوش هم، چنین شد و نخستین آنها مردم مصر بودند که در فاصله دور از مرکز حکومت هخامنشیان و عمق فرهنگی آن سرزمین دیرپا، در سراسر سال های حاکمیت ایرانیان بر آن سرزمین خاستگاه شورش ها و دشواری هایی می شده است.
در ابتدای فرمانروایی شاه جدید نیز طغیان فراگیری ظاهر شده بود که لازم بود شاه برای سرکوبی آن و ایجاد آرامش دوباره، به آنجا عزیمت کند.
خشایارشا، در آغاز پادشاهی با سپاهی نیرومند عازم مصر شد و با وجود مقاومت شدید مصریان، شورش را فرو نشاند. خبیش (خبیشه)، یا کسی که یاغی شده بود و خود را فرعون مصر می خواند، فرار کرد، همدستانش مجازات شدند و ارتش ایران توانست که نظم و امنیت را بدان سامان بازگرداند.
پس از این خشایارشا، برادر خود «هخامنش» را والی یا ساتراپ مصر کرد و بی آنکه تغییرات عمده ای در ارکان سیاسی- اجتماعی آن سرزمین وارد آورد، سکان امور را به دست گذشتگان داد. نخبگان و روحانیون مصری حقوق و اختیارات پیشین را بازیافتند و شاه نیز به خاک وطن بازگشت.
این نخستین سفر جنگی شاه بود که خود در راس قوا قرار داشت.
هم زمان با گرفتاری های مصر، بین النهرین نیز دستخوش آشوب شد و شهر تاریخی باب سر به عصیان برداشت. «بعل شی مانی» رهبر این شورش و عنوان «شاه بابل» را بر روی خود گذاشته بود.
ولی با تدبیر به هنگام خشایارشاه، این شورش هم خنثی و ظرف 15روز به غائله خاتمه داده شد.
لشگرکشی به یونان و دلایل آن
داریوش به واسطه کدورتی که از واقعه ماراتن حاصل شده بود، درصدد بود که آن واقعه را جبران و نیروی مجهزی برای به تمکین درآوردن یونانی ها اعزام دارد.
بی شک، مرگ او وقفه ای در تدارکات امر ایجاد کرد و نیروهایی که برای لشگرکشی به یونان آماده شده بودند، ناگزیر شدند که تحت فرماندهی خشایارشا، برای آرامش مصر به کار گرفته شوند. پس از آن نیز شورش بابلیان، مدتی را به خود اختصاص داد و شاه جدید لازم دید تا به امور متفرق قلمرو پهناور خود سرو سامان دهد و با خاطری آسوده، به جنگ جهانی بپردازد.
هرودوت در رابطه با علت لشگرکشی خشایارشا به یونان از قول او آورده است: «پس از اینکه پلی در هلس پونت (تنگه داردانل) ساختم، از اروپا خواهم گذشت، تا به یونان رفته، انتقام توهینی را که آتنی ها به پارسی ها و پدرم وارد کرده اند، بگیرم و البته شما می دانید که داریوش تصمیم داشت بر ضد این اقوام اقدام کند. ولی مرگ به او فرصت نداد. پس به عهده من است که انتقام پدرم و پارسی ها را بکشم و من از این کار دست برندارم تا آن که آتن را گرفته و آن را آتش بزنم. چنانکه می دانید مبادرت به دشمنی با من و پدرم، اول از طرف آتنی ها بود. اولا با «آریشناگر»، یکی از بندگان ما، به سارد حمله کرده، آتش به معابد و جنگل مقدس آن زدند و بعد از آن هم خوب می دانید که وقتی با داتیس و ارتافرن به مملکت آنها رفتید، چه با شما کردند. این است چیزهایی که مرا مجبور می کند به ضدآتنی ها اقدام کنم.»
اگر شاخ و برگ های مضامین بر ساخته هرودت نیز کنار گذاشته شود، امری بدیهی است که در دربار ایران دو عقیده درباره لشکرگشی به یونان وجود داشته و هر کدام نیز طرفدارانی پیدا کرده است. منتهی شاه خود نیز در زمره کسانی بوده است که دچار تردید رای بوده اند و عدم اعزام سپاه را ترجیح می داده اند. این که در زمان شاه جدید چیزی بر قلمرو ایران اضافه نشده باشد و قلمرو امپراتوری در حد گذشتگان باقی بماند، بدون تردید یکی از محورهای تصمیم گیری بود و سرانجام شاه را به آنجا کشانید که با اعزام قوا موافقت کند. از این رو، خشایار شا پس از تصمیم جنگ در خواب دید که تاجی از برگ های زیتون بر سر دارد و شاخه های آن تمام عالم را فرا گرفته است. سپس این تاج ناپدید شد و مغ ها این رویا را به حکومت وی بر تمام زمین تعبیر کردند.
شاهکاری از یک سازه آبی
به گفته هرودوت، خشایار شاه بعد از فتح مجدد مصر، به مدت چهار سال به تجهیز تدارکات جنگی پرداخت و لشگری را تدارک دید که بزرگ ترین سپاهی بود که تا آن روز برای نبرد با یک دشمن خارجی آماده شده بود. طبیعی بود که از مناطق مختلف امپراتوری، نیروهای رزمنده جذب شوند و خاصه مردمی مانند فینیقیان و کارتاژیان و آن عده از سکنه یونانی آسیای صغیر که در ایران وفادار مانده بودند، در امر تجهیز ناوگان دریایی شاه، همراهی جدی نشان دهند.
از آنجایی که سالیان سال، اندیشه نبرد، ایرانیان را به این نتیجه رسانیده بود که با یونانیان باید در دریا مصاف کنند و این مجموعه مردم جزیره نشین را بیش تر در آب های اژه و مرمره جست وجو کرد، به امر شاه به حفر کانالی پرداختند که خوشبختانه در سنوات اخیر و به همت باستان شناسان انگلیسی عرض، طول و نحوه استقرار آن، کشف شده است.
بر اساس گزارش روزنامه نیویورک تایمز، خشایار شاه پادشاه ایران در سال 480 قبل از میلاد دستور حفر این کانال را به مهندسان نظامی ارتش ایران صادر کرد. این کانال که در شبه جزیره ای در دریای اژه و شمال یونان حفر شده است، یکی از بزرگترین و شگفت انگیزترین فعالیت های مهندسی آن زمان بوده است.
لشگرکشی برای تادیب
خشایارشا با یونانیان بالاخره جنگید تا آنها را تادیب کند. از آن روی که شورش کردند و سارد را به آتش کشیدند.
در ترموپیل بر سپاهیان اسپارتی تحت فرمان لئونیداس پیروز شد، از آن روی که بسیاری از آنها رغبتی در دفاع از سرزمین خود نداشتند و از هم گسیخته بودند و آن سیصد تن هم که ماندند و جنگیدند، خواستند که وفاداری به قوانین سرزمین خود را به دیگر یونانیان یادآوری کنند.
خشایارشا با تلاش و کوشش سپاهیان کارآمد خویش آتن را تسخیر کرد و این نماد فضایل مغرب زمین را فتح کرد.
با این اوصاف مورخین یونانی، تمام لشگر کشی های خشایارشا را با حب و بغض به این شاه ایرانی نوشته و حتی وی را نکوهش کرده اند و امروز اگر برخی می کوشند تا چهره خشایارشا را خلاف آنچه که هست به تصویر بکشند، از آن روست که بر ناکامی خویش سرپوش بگذارند. گویی کاری که خشایارشا در یونان کرد، دست کم با کاری که اسکندر مقدونی در ایران به سرانجام رساند به یکسان باید ارزش گذاری، نقد و تحلیل شود.
اما هیچ یک از بدگویی های هرودوت اصالت خشایارشا را نپوشاند و با عظمت احترام او قابل قیاس نیست.



نوشته شده در تاريخ شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, توسط مهرداد تولایی |


آيا ميدانيد : كلمه تخت جمشيد واقعي نيست و تنها يك نام براي محفوظ ماندن كاخهاي داريوش بزرگ
است تا از دست ويرانگر سپاه اسلام به دور بماند . تخت جمشيد در لغت به معني محل تاجگذري و تخت
شاهنشاهي جمشيد شاه پيشدادي كه به مقام والايي مهر ايزدي رسيده بود و در نزد جهان آن روزگار در
6000 سال پيش ارزش و مقام بزرگي داشته است . به همين دليل كاخ هاي داريوش بزرگ نام حقيقي
اش شهر پارسه است و يوناني ها آن را پرسپوليس ناميدند به معني پرس = پارسه - پارس + پوليس =
شهر و در كل به معني شهر پارسه ناميدند و تخت جمشيد تنها يك نام رويايي است كه پس از ورود اسلام
به ايران روي آن گذاشته شد تا سپاه ويرانگر اسلام آنرا مورد هجوم قرار ندهد . همانطور كه آرامگاه
كورش بزرگ را ايرانيان تغيير نام دادند و نام مقبره مادر سليمان را روي آن گذاشتند . يا نمونه ديگر
تخت سليمان كه هيچ مفهوم تاريخي ندارد و در اصل آتشكده آذرگشنسب نام داشته و تنها براي محفوظ
ماندن اين مكانها از دست اعراب بدوي و شتر سوار مردم باهوش ايران نام اين مكانهاي ارزشمند را تغيير
دادند


آيا ميدانيد : پرچم كشور تركيه كنوني برگفته شده از آيين ميترايي سرزمين ايران است . رنگ سرخ و
ماه آن به گفته مورخان بيرق شناس همان آيين ميترايي و مهر و خورشيد است . اين كشور تا قبل از
يورش سپاه اسلام يكي از شهرهاي كوچك ايران بوده است و فرهنگ و سنت مردمانش بسيار برگرفته
شده از سنتهاي ايراني است .


آيا ميدانيد : پايتخت كشور از دست رفته ايراني - آذربايجان - كه باكو نام دارد ريشه تاريخي نامگذاري
اش از باگوان - باگاوان - بادكوبه - پهلوي ايراني گرفته شده است . اين واژه در پارسي باستان به چم (
معني ) سرزمين خدايان بوده است كه پس از يورش سپاه اسلام تغيير لغتي پيدا نمود و باكويه ناميده شد


آيا ميدانيد : پايتخت عراق كنوني كه بغداد ناميده ميشود واژهاي كاملا ايراني است و اين شهر پايتخت
ايران بوده است ( تيسفون ) . بغداد به معني بغ + داد به چم ( معني ) داده شده از طرف خداوند . در
تاريخ ايران باستان آمده است كه در اين شهر شاهنشاه انوشه روان هفته اي يكبار دادگستري مينموده و
داد مظلومان را بررسي ميكرده است


آيا ميدانيد : بسيار از آيين هاي دين مسيحيت برگرفته شده از آيين ميترايي ايراني است كه در هفت
هزار سال پيش در سرزمين مقدس ايران بوجود آمده است . حتي اسامي روزهاي آنان نيز ريشه اي
ايراني دارد . مانند : دوشنبه ( مه شيد ايراني ) = ماندي يا شنبه ( كيوان شيد = ساتورن ايراني ) =
ساتوردي و يا يكشنبه ( مهرشيد ايراني ) = ساندي كه همان روزي است كه كنستانيتن در سال سيصد و
بيست و يك ميلادي آنرا تعطيل رسمي و روز جهاني مهر اعلام نمود


آيا ميدانيد : پس از يورش سپاه اسلام به ايران مردمان بهدين ايران زمين را "گبر" خوانده شدند . گبر
واژه اي است از پهلوي به چم ( معني ) مرد و در كردي و بلوچي نيز همين معنا را دارد . ولي اعراب به
زرتشتيان ايران واژه گبر دادند به چم كافر . از ديگر نامهايي كه به ايرانيان نسبت دادند واژه مجوس بود
كه گرفته شده از مگوش در زبان پهلوي به چم ( معني ) مغ و پيشواي ديني زرتشتي است . ولي سپاه اسلام
مجوس را به معني پيروان كافر و آتش پرست به ايرانيان يكتا پرست نسبت دادند . از ديگر واژه هايي كه
اعراب وحشي بر مردمان پاك ايران نام نهادند واژه عجم بوده است . به طوري كه علي بن ابي طالب در
خطبه اي به مردم ميگويد : سلام بر شما مردمان كوفه كه شما شوكت عجمان را از بين برديد ( تاريخ
. ( طبري - جلد 6 - ص 2208


آيا ميدانيد : در كتاب مشهور مقدمه ابن خلدون - صفحه 567 شرح يورش سپاه امام حسين به ايران
آمده است . در آنجا ذكر شده است كه سپاه امام حسن و امام حسين كه خود در راس آن بودند به
قدري از مردمان ايراني شهر طبرستان ايران كشتند كه در شهر حتي يك نفر هم باقي نماد . طبرستان
سالها در برابر تجاوز اعراب كمر خم نكردند .


آِيا ميدانيد : فيلسوف ايراني زرتشتي "ابن المقفع" توسط مسلمانان حاكم بر ايران تكه تكه شد . ابن المقفع
نامش پيش از اينكه به ظاهر مسلمان شده باشد روزبه بوده است . ولي از شدت خفقان و فشار مذهبي
اسلامي در آن دوران خود را به ظاهر مسلمان مي نامد ولي در باطن زرتشتي اصيل بود . نام پدرش
دادويه بود و از شهر اردشير خوره ( فيروز آباد كنوني ) بود . وي دانشمندي بزرگ بود كه كتابهاي كليله
و دمنه - سيرت انوشيروان - خداي نامه - كتب ارسطو و . . . را به عربي و فارسي ترجمه نمود . مورخين
گفته اند روزي او از كنار درب مهر ( آتشكده اي ) عبور ميكرد و به زبان بلند شعري خواند : اي خانه مهر
گر شدم از تو برون - با چشمي اشكبار و قلبي پر خون - سوگند به خاك درت اي درگه مهر - تن بردم و
دل نهادم آنجا به درون . اين شعر وي را عده اي شنيدند و به خليفه تازي حاكم بر ايران خبرش را
رساندند و وي دستور داد كه او را تكه تكه كنند به اين صورت كه نخست دست اش را بريدند و سپس
پاهايش را بريدند آنگاه دستهاي و پاهاي بريده را در جلوي ديدگان ابن المقفع در آتش انداختند و
سوزاندند و سپس بدنش را با خنجري پاره پاره كردند . اين بزرگ مرد ايران در سال 143 هجري در
سن 36 تكه تكه شد ولي خاطره اش هميشه جاويد است .


آيا ميدانيد : فردوسي بزرگ كه در سال 329 هجري پا به جهان گشود و 35 سال از عمر باشكوه خود
را براي زنده كردن ايران از دست اعراب وحشي سپري كرد . وي در سال 416 چشم از جهان فرو بست و
بدرود حيات گفت ولي مسلمانان متحجر آن زمان بر جسد وي نماز نگذاشتند و اورا كافر و آتش پرست
خطاب كردند زيرا او همه كتاب حماسي و جهاني خود را در ستايش تمدن پيش از اسلام صرف كرد . در
سال 1313 آرامگاه ابدي وي با الهام از آرامگاه كورش بزرگ به دستور رضا شاه بزرگ بنا گشت و
جشني جهاني با حضور عده زيادي از خاور شناسان كشورهاي مختلف براي گرامي داشت هزار فردوسي
برگذار شد .


آيا ميدانيد : مردم استخر در استان فارس سالها با سپاه اسلام نبرد كردند . به طوريكه عبدالله بن عامر
فرمانده لشگر اسلام سوگند خورد چنانكه استخر گشوده شود چنان از ايرانيان بكشم كه خونشان روان
شود ! فارس نامه ابن بلخي صفحه 135


آيا ميدانيد : ساختمانهاي ضد زلزله در عصر هخامنشيان پايه گذاري شده است . بناهاي ساخته شده در
2500 سال پيش در مجتمع پاسارگارد تحمل زلزله با شدت 7 ريشتر را دارند.اين بنا ها بر روي دو پي
قراردارند كه پي اول از سنگ و ملات و ساروج بوده و پي دوم فقط از سنگ مي باشد كه بر روي پي اول
مي لغزد و به اين ترتيب مي تواند در برابر زلزله مقاومت كند .اين شيوه جز جديدترين تكنولوژي سازه
مي باشد كه در دنيا انجام مي شود و ايرانيان در زمان هخامنشيان به آن پي برده بودند و چقدر اسفناك
است كه پس از 2500 سال در اين كشور زلزله 5 ريشتري باعث مرگ 40000 ايراني مي شود. همانطور
كه آگاه هستيد ايران در خط زلزله خيز جهان قرار دارد و بناهاي پرسپوليس و پاسارگاد كه از 2500 سال
پيش تاكنون باقي مانده است گواي اين سند است


آيا ميدانيد : سنتي كه امروزه امريكايي ها و اروپايي ها قبل از صرف غذا براي نيايش خداوند دارند در
2000 سال پيش ايران اجرا مي شده است . گوشه اي از كارنامه درخشان شاهنشاه اردشير پاپكان : { روزي
اردشير از نخچير گرسنه و تشنه اندر خانه آمد . سپس واج ( دعاي قبل از غذا ) خواند و كنيزك آن زهر
با پست ( نوعي شربت ) و شكر گميخته ( آميخته ) بدست اردشير داد }
نوشته شده در تاريخ شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, توسط مهرداد تولایی |

Ancient.ir 7 دروغي بزرگ درباره ملتي  بزرگ | تاریخ ما Tarikhema.ir ۳۰۰ را که بتازگی ساخته شده وبه نمایش درآمده نه جدیدترین حمله فرهنگی بود که از غرب شود ونه آخرین آنها خواهد بود اما این بار سمت فلش این حمله به یکی از کانونهای چندین هزار ساله وقدرت است که طی قرونی پرچمدار پیشقراول توسعه فرهنگ وعلم وادب بوده است ودر این برخورد کماکان نقشی جدی ایفاء می کند .

از آنجائی که کانون مقابل ایران همیشه خود را وارث فرهنگ وهنر معرفی می کند مجبور است در اینگونه مواقع از این قالب با ایران مقابله کند.وساخت این در همین راستا می باشد. نقاط ضعف و اهانت های این به ایران وایرانی بحدی گسترده است که ناچار هستیم در این مقال بدان بپردازیم .در زمانی که حوادث این می گذرد (قرن ۵ قبل از میلاد) ایران تنها قدرت بزرگ آن روزگار بود و دامنه قدرتش شامل تمامی تمدنهای بزرگ وشناخته شده آنروزگار (سند، ماد، بابل، آشور، ایلام، دریانوردان فینیقی، هیتی ها، مصر، حبشه، لیدیا ویونیه) می شدکه خود این تمدنها دهها ملت وفرهنگ را درخود داشتند. قدمت این امپراتوری نوپا با ملتی آزاده وشریف (ایرانی وآریایی معنی شریف وآزاده می دهد) ریشه در تمدنی ۵۰۰۰ ساله در فلات ایران ودر همین حدود در خارج از فلات آن داشت. ماجرای بر پایه های “مدیک”(مادی =ایران ویونان) رخ میدهد .زمان آن ۴۸۰ قبل از میلاد وعزیمت ایران از تنگه ترموپیل برای تصرف آتن می باشد. ارتش راه این تنگه را می بندد وارتش خشایارشا در پشت این تنگه معطل می شود و پس از نبردی خونین با کشته شدن اسپارتها راه برای تصرف آتن باز می شود. نبرد خونین بوده طوریکه آرسام برادر جنگجو و مبارز خشایارشا کشته می شود. اما جزئیات نشان نمی دهد که هیچ شباهتی با ماجرای فیلم مذکور داشته باشد. ما از جهت متفاوت این فیلم را بازنگری می کنیم تا خواننده خود قضاوت بر بطالت آن نماید.

دیدگاه اخلاقی واعتقادی

فیلم سراسر نشان دهنده این است که خرافه پرست، مستبد، مخالف با آزادی، دارای تمایلات امپریالیستی می باشند. هیچ منبعی نشان نمی دهد که درکفر بوده وخدایی واهی مثل خشایارشا داشته باشند واوخود را بنده مهر ویا اهورمزدا (خدای نامیرا ونادیدنی) می دانسته است –طبق کتیبه های یافته شده از وی- نام اهورمزدا را با تاکید آورده اند واو را خدای بزرگ نامیده اند. در حقیقت آنها پیرو یکی از پیامبرانی الهی بوده اند (زرتشت)که صاحب کتاب بوده است. ایرانیها سابق آیین باستانی خود از بت پرستی گریزان بوده اند وبه مللی که اصنام و هیاکل سنگی، مفرغی وطلایی را خدا متصور می نمودند به دیده بد می نگریسته اند. ایشان خدایی را می پرستیده اند که در اعلی بوده ودیده نمی شده است. برای مضحک بود که خدا لخت وعور ومجسم باشد به همین علت شاید الهه ها وخدایان مادی ملل دیگر ویونانیان را سرنگون کرده باشند.آنها در هوای باز عبادت میکردند ولی گاه بر طبق شعار تساهل در امور دینی –طبق استوانه کورش یا منشور آزادی –ملل دیگر را در امور دینی –اجتماعی خویش آزاد  می گذاشتند.

از دید ایشان شاه شاهان یا خشایار شا نماینده اهورمزد در زمین –ونه خود خداوند- بوده که مجری احکام وی بوده است و از آنجا که فره ایزدی همراه ایشان بوده به شاه احترام زیادی می گذاشته اند. دراین فیلم خشایار شا را شاهی نشان داده اند که خود را خدا نامیده وهمه را عبد وبنده خود کرده است آیا این جز قلب وتمدن است.

آزادی و آزادیخواهی از منظر دو  فرهنگ

Ancient.ir 4 دروغي بزرگ درباره ملتي  بزرگ | تاریخ ما Tarikhema.irفیلم منادی این است که مخالفان آزادی بوده (وهستند) و هزار !!ملت را به بند کشیده وبه مسلخ فرستاده اند وحال قصد دارند مرکز آزادیخواهی جهان آنروز !! ویونان را به بند آورند.

کمتر آگاهی در دنیا است که نام “استل کورش”یا استوانه کورش را نشینده باشد. د رقرن ۵ قبل از میلاد پس از آنکه کورش کبیر (که خود یک پیامبر بود) بابل مرکز بزرگ میانرودان را با آرامش تصرف نمود دستور آزادی ملل در بند بابل – منجمله یهودیان – را صادر نمودو اعلامیه ای خطاب به همه ملل صادر نمود که محتوای آن باعث افتخار همه ایرانیان است که در قرن ۵ قبل از میلاد و درحدود ۲۶۰۰ سال پیش ایران اولین اعلامیه حقوق بشر را صادر کرده است. از آن جمله گفته است …

هنگامی که من بی وستیز وارد بابل شدم …فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند وبی دینان آنان را نیاز دارند… این آزادی در عقیده ریشه درتمایل به آزادی راستین دارد ایشان وشاهان وفرماندهان دیگر ایرانی با ورود به هر کشوری دستور می دادند که به اعتقادات وحدود مردم احترام گذارده شود تا حدی که بعضی از رسوم ملل را که با اعتقادات شخص ایشان تناقض داشت (مثل احترام به گاو مقدس در مصر) بجا آوردند.

این احترام تا به حدی بود که آزادگی، تهور و دلیری را ایرانیان نزد هر ملتی حتی دشمنان خویش والا می شمردند چه بعد از نبرد ترموپیل خشایار شا با آنکه می توانست براحتی بعد از آتن اسپارت  را (که اینک ارتش آماده وفرمانده نداشت) تصرف کند به پاس دلاوری ایشان دستور ممانعت از حمله به اسپارت را صادر کرد. ملتهای تابعه ایران هیچگاه در بند نبودند وهر عید نوروز برای شاه شاهان هدایایی (ونه باج ) می آوردند وطبق مراسم زیبایی یکایک به ایشان تقدیم می کردند. این آزادی تا محدود باعث شد چند ملت منجمله مصر ساز جدایی سر دهند وبرای مدتی از ایران جدا شوند. از سوی دیگر حتی طبقاتی فرو دست در آن زمان از حقوق یک فرد به تمام معنی برخوردار بودند. طبق محتوای الواح گلی مکشوفه درتخت جمشید  تعداد زیادی از آن در دانشکاه شیکاگو به رسم امانت! مانده است برای هر کارگر وخدمتکاری مزدی خاص تعریف شده بوده ومتناسب با وضعیت آنان از حقوقی متناسب برخوردار بودند و وضعیت مشابه با آنچه درمورد کارگران وکنیزان در مصر آشور وحتی دیده می شد در ایران نبوده است. حتی برای زنی که ازطفلش نگاهداری می کرده است مزد دوران نگاهداری از طفل جداگانه پرداخت می شده است. بعضی از اشخاص ملل تابعه می توانسته اند به راحتی با شاه شاهان سخن بگویند که در میان آنها دموکلس طبیب یونانی وچند تن دیگر بودند که با وجود عادی بودن موقعیت اجتماعی اشان از صمیمیت و رابطه خوبی با بزرگان برخوردار بوده اند. این احترام به آزادی و برابری افراد در نهاد و ریشه فرهنگی ایرانیان بوده است. نوع تابعیت ملل نه با اسلحه بلکه با اعلام اطاعت و همداستانی بوده است نه با ویرانی و سلب اعتقادات و آثار و فرهنگ و اقتصاد. اما در کشورهای دیگر مطلقا چنین نبود. حتی در یونان که عده ای مهد دموکراسی می نامندش آنچه را احزاب تعیین می کردند مشی وروش سایرین می بود. در اسپارت و سایر دولت شهرها که مطلقا از آزادی خبری نبوداسپارت گروهی از بندگان را داشت که غالبا اسرای جنگی بودند و در زمان های متفاوت در بدترین شرایط به کار گمارده می شدند. یعنی ایشان ۲ طبقه محروم از حقوق اجتماعی وآزادی “بیگانگان”و”بردگان” را داشتند. ایشان جوانان را به دزدی راهزنی وآشنایی با خشونت های آنرا تشویق می کردند .

خشونت وگرایش شدید به آن برای برتری فضیلت محسوب میشد. اگر پیروی از چنین قوانین را فضیلت بدانیم براستی اسپارتیها در این فضیلت مقام شایسته ای دارند!! خشونت مفرط، هرزگی، درندگی وشلاق ترس که به واقع در دست آنان بود تنها امتیازی بود که آنانرا مایه هراس دولت شهرهای دیگر یونان نموده بود و در قیاس با فضیلت ایران ما نوع آزادی را بخوبی از دو منتظر احساس می کنیم.

پوشاک وسیمای ایرانیان دوران هخامنشی

Ancient.ir 1 دروغي بزرگ درباره ملتي  بزرگ | تاریخ ما Tarikhema.irآنچه ما را متعجب وشوکه می کند دیدن ایرانیان فیلم به شکل اقوام سیاهپوست افریقایی می باشد. بویژه شخص خشایارشا با آن حلقه ها وزنجیرهای فراوان ولخت وبدون پوشش کافی چنانچه حتی به تصویرهای کشیده شده برروی سفالینه های یونانی قرن پنجم وچهارم مراجعه کنید (منجمله گلدان سفالینه پیدا شده در آپولی ناپل –ایتالیا که در بار کبیر را با شکوه فراوان چهره های پرجذبه و البسه زیبا به تصویر کشیده است) خواهید دید ایرانیان بسیار به شبیه بوده اند. ایرانیان از اقوام مهاجر آریایی از شاخه های هندواروپایی بوده اند که ویژگی های نژاد فققازی را داشته اند وسفید پوست بوده اند. ایشان البته با اقوام بومی در آمیخته اند اما هرگز چنان عجیب چهره نبوده اند. ناگفته نماند که اقوام سیاه مثل حبشی ها و لیبیائیها در میان سپاه ایران بوده اند اما تعداد وجمعیت آنها بسیار کم بوده است. ایرانیان عصر هخامنشی بسیار دارای چهره گیرایی بوده اند و چهره را می آراستند وموها را به اشکال زیبا در آورده وچشمان را سرمه می کشیدند. ایرانیان در آن عصر چهرهای بسار گیرا ودلنشین داشته اند. اینان فرزندان اقوام سلتی بودند که سه شاخه انشعابی آن ، هندیان وایرانیان بودند به ویژه شباهت بین ایران ویونان زیاد بوده است. حال چرا باید اینقدر چهره ایرانیان عجیب غریب وغیر عادی باشد که تا حدی تنفر بیننده را برانگیزد. غیر این نیست که هدفی در این مسئله نهفته است و آن موازات قرار دادن بی فرهنگی و ضد آزادی بودن ایرانیان با چهره هایی خوفناک وتنفر برانگیز ایشان است، که نهایتا باعث انزجار بیننده شود. تمام کتیبه ها، نقاشی ها وحکاکی های روی مواد مختلف ودال بر شکیل بودن ایرانیان وشباهت تام آنان با برادان همخون یونانی اشان دارد. همانگونه که سارمات ها در رومانی، سکاها در آسیای میانی وشمال قفقاز وباختریها، قندهاریها، هراتیها در افغانستان کنونی با ایشان داشته و دارند. البسه ایرانیان بجز مواردی بسیار اندک (مانند تیراندازان)کوچکترین شباهتی با سواران ایرانی ندارد. اینهمه نوشته از هرودوت،گزنفون و پلوتارخ از چهره والبسه ایرانیان است. این البسه عجیب که گاه مانند جنگجویان سامورایی می باشد بر چه اساس انتخاب شده است؟!؟!

Ancient.ir 3 دروغي بزرگ درباره ملتي  بزرگ | تاریخ ما Tarikhema.irایرانیان لباسهای زیبایی داشته اند که با طرحهای زیبا ومتنوع بوده است.کلاه تیار (میثر) بر سر می نهاده اند وگاه کلاهخودی آشوری یا شبیه آن را همراه داشته اند. زرهی با فلسهایی شبیه فلس ماهی داشته اند شلواری چرمی به پا می نموده اند و چکمه ای زیبا و قداره ای شکیل بر پهلو می بسته اند. یک سپر بیضی مانند دو نیزه وشمشیری مورب بر خود می آویخته اند. تصاویر موجود نمایانگر عمق تفاوت البسه بازیگران با چهره واقعی ایرانیان است. اما جالبترین بخش آن چهره خشایارشا است. مردی بدون مو سیاه پوست با حلقه ها و زنجیرهای بر بدن که چهره و رفتار وسکناتش شبیه رهبران قبایل افریقایی است. اما خشایارشا حقیقی غیر از این بوده است، مردی بلند قامت با چهره ای زیبا طبق روایات که زیباترین مرد آسیا شمرده شده است. چرا او فرزندآتوسا دختر زیبای کورش کبیر و کبیر بوده است. حتی اسکندر در با ملاقات مجسمه سرنگون او از عظمت او خصال او با مجسمه صحبت می کند. لباسهای ارغوانی بسیار گرانقیمت، تیارای بلند با جواهری و سنگهای قیمتی و طلا و نقره کمربند و پاپوشش زرین، عصای سلطنتی طلایی بر تختی طلایی. تخت خشایارشا فیلم مثل ومانندی ندارد !! یک سر ستون عجیب با پلکان که تخت شده است. حالیکه تخت خشایارشا در نقوش تخت جمشید نقوش مشابه کرارا تصویر شده است

مقایسه روحیه جنگجویی ایرانیان ویونانیان

Ancient.ir 5 دروغي بزرگ درباره ملتي  بزرگ | تاریخ ما Tarikhema.irیونانیان (اسپارتها) فیلم بطرز عجیبی مانند کابوهایی هستند که شکل وشمایل اسپارتی بخود گرفته اند. اما ایرانیان از آن سو مثل انبوه سرخ پوستهایی هستند که فریادکشان و بدن تهور از روی –با عرض پوزش-بلاهت جان میدهند. یعنی لئونیداس اینقدر استراتژی نمی دانسته ونادان بوده که برود وسنگرهایش را رها کند و روبروی خشایارشا دستجمعی خودکشی کند. این خارج از عقل نمی باشد؟ از آن سو ایرانیان حتی اندک بهره ای از عقل و تهور نبرده اند. مورخان یونانی درباره تهور ودلاوری ایرانیان نوشته اند”هرودوت پارسها مادها وسکاها خوب می جنگیدند واین عده اگر اسلحه خوب میداشت کافی بود برای اینکه جنگ با بهره مندی خاتمه یابد “  …یا درجدال پلاته….”جنگ سخت مدت مدیدی در نزدیکی معبد سرس دوام داشت وپارسی ها مدتی پافشردند …پارسی ها نیزه های یونانی ها را از دست آنها گرفته می شکستند”… پارسیهایی که اطراف مردونیه یکی از فرماندهان خشایارشا بودند. فشاری سخت به یونانیها می داند وسوار اسبی سفید بود وخود شخصاً با هزار نفر سپاهی زبده پارسی می جنگید وتا او زنده بود پارسیها در مقابل لاسدمونی ها پافشره مردانه جنگیدند وعده زیادی از آنها را کشتند..”این شجاعت که از دهان هرودوت دشمن ایرانیان برآمده چرا انعکاس در فیلم نداشته است. ایرانیان حتی ازشجاعت برتر از یونانیان اند واگر مغلوب شوند بدلیل تکیه آنها به فرماندهان و اسلحه ضعیفتر آنها است. حالی که در این فیلم عده ای سپاه انبوه بدلیل تعداد زیاد غالب می شوند وخبری از آن برنامه های باشکوه درخشنده خشایارشا وفرماندهان او نیست. نوع آموزش جنگی ایراینان دقیقا سختر از اسپارتها بوده منتها با بایه های اخلاقی. ایرانیان از ۱۵ تا ۵۰ سالگی موظف بودند که همیشه آمادگی خود را برای رزم حفظ کنند. ایشان را هر روز صبح زود ا زخواب بیدار می کردند و  ۷ کیلومتر از سیلابها، دشتها وارتفاعات عبور می دادند در حین اینکه آوازی را می خواندند. جوانان را وادار می کردند که حیوانی وحشی (مثل گراز ،گرگ وامثال آن) را شکار کنندتا روحیه شجاعت ایشان  فزونی یابد. ایشان تمرین رزم با انواع سلاح نیزه شمشیر تبر و بویژه تیر وکمان را در برنامه خویش داشتند. ایرانیان بویژه نیزه پرانان وکماندارانی بس ماهر بوده اند برترین ایشان “بی مرگان “یا جاودانان “بوده اند که هماوردی نداشته اند. مهرهای باقی مانده نشان می دهد که چگونه ایشان انواع دشمنان ایران بویژه مصری ها و یونانیان با یک ضربت ایشان از پای درآمده اند. داریوش در نقش رستم می گوید”نیزه مرد پارسی (به مسافتهای) دور (از میهن) رفته وخواهی دانست که مرد پارسی دور با دشمن پارسیان جنگ نموده است”. نیزه مرد پارسی (ایرانی)که با قوت، دلاوری وشجاعت در ترموپیل با شمشیر وسپر اسپارتها تصادم پیدا کرده به یک شجاعت یک طرفه تبدیل شده است. ایرانیان در ترموپیل شجاعتی زائد و الوصف از خود بروز دادند، حالی آنکه موقعیت طوری بود که نیروی سازماندهی شده نمی توانست کار و عملیات کند. بنابراین شرایط اسپارتها برتر بود و ایشان از نیروی نه چندان کمتر خود حداکثر بهره را بردند و ارتش ایران را مدتی متوقف کردند. این نوع رزم که در فیلم نشان داده می شود بیشتر شبیه شوخی می ماند. در حالیکه سپاه غرق آهن پارسی آنها را در احاطه دارد مانند فیلمهای تخیلی و امثال آن جنگجو، چرخان قبل از هر عملی سربازها را به تعداد زیادی از کار می اندازد. این اغراق فیلم را به مسخره ترین نوع فیلمهایی از این دست تبدیل نموده است. ماهرترین رزمنده عهد تاریخی حداکثر همزمان می توانست هر شرایط مسلط با ۴-۸ برابر خود مقابله کند اما باوجود تعداد سربازیهای که مکررا وارد می شدند چگونه این نوع جنگ قابل تحلیل است ؟!

جمع بندی

فیلم ۳۰۰ بی شک بدون منطق، بدون تحلیل، بدون تحقیق عامداً به این شکل ساخته شده است. برای خوار و تحقیر نمودن فرهنگ، تمدن و ماهیت اخلاقی اعتقادی واندیشه ایرانیان آنهم به بدترین شکل ممکن. هر فرد مطلعی متوجه خواهد شد این فیلم در شرایطی ساخته شده که ایرانیان طبق تمام قرون پیشقراول فرهنگ و علم و هنر بوده اند و از سویی خصومتهای غرب با ایران که در هر قرن یک کشور وارث آن بوده است موجب این هجوم سینمایی بوده است. اما نکته جالب در اینجا نهفته است که متاسفانه ما با ابزار آنها با آنها مقابله نمی کنیم و لازم است که دوستان در حد توان خود چهره واقعی تمدن کهن ایران را به جهانیان نشان دهند. هر قدر هزینه در این امر صرف شود کم خواهد بود.

این جمله داریوش کبیر بهترین یاد آوری در حق سازندگان این فیلم سراسر دروغ وتهمت است

“آنچه راست است آن آرزوی من است. من دوست مرد دروغگو نیستم .”
نوشته شده در تاريخ شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, توسط مهرداد تولایی |

نظر ایرانیان باستان درباره بیماریها و منشا آنها:

 

بر طبق آیین و فرهنگ ایرانی نابود کننده تمام بدیها ،پلیدیها و کژاندیشی ها و زشتی ها همان کلام ایزدی (مانتره) است. نامهای خداوند(صد و یک نام خدا) مانتره می باشد. گاتها مقدس مانتره می باشد. یسنا مانتره می باشد ،‌ نماز مانتره می باشد ‌،اندیشه نیک،‌ گفتار نیک،‌ کردار نیک مانتره می باشد. تمام آموزشهای زرتشت مانتره می باشد. نیاکان ما معتقد بودند و ما نیز معتقدیم و ایمان داریم هرگاه که روح و روان و اندیشه سالم و شاداب است ، تن و بدن و زندگی نیز سالم و شاداب است. و هرگاه روح و روان و اندیشه رنجور و افسرده باشد تن و بدن و زندگی هر چقدر که قوی باشد رو به سستی می گذارد. و یکی دیگر از این درمانبخشها فراگیری دانش و ادب برای رسیدن به کمال انسانی می باشد.

رقیه بهزادی، نویسنده کتاب «قوم های کهن، در قفقاز، ماورای قفقاز، بین النهرین و هلال حاصلخیز» درباره تاریخچه علم پزشکی در ایران باستان نوشته است: «به سبب تقسیم دو گانه جهان به یک آفرینش خوب و یک آفرینش بد، همه بیماری های جهانی از پدیده های انگرمینو (منیوی بد) به شمار می آمد. در وندیداد، اهورامزدا اعلام می دارد که انگرمینو 99 هزار و 999 بیماری آفرید که شمار آن البته به صورت های مختلف تخمین زده شده است. در بخش های مختلف اوستا، شمار قابل ملاحظه ای از نام های بیماری ها حفظ شده است

گیگر نویسنده و پژوهشگر کتاب «فرهنگ ایران شرقی» خود به دقت نام بیماری های موجود در آثار ایران باستان را ذکر کرده است. اگر چه برای بسیاری از آنها نتوانسته است معادل دقیق و مشخص عنوان کند. اما انواع بیماری های تب، سر و پوست در میان آنها مشخص و تفکیک شده است.

رقیه بهزادی از برخی بیماری های نام برده شده در کتاب وندیداد، یاد کرده است:

1. واورشی : احتمالا یک بیماری مقاربتی است

2. تب زایمان یا نفاس:eclampcia and preeclampcia

3. اسکندا: ممکن است به مفهوم بریدگی باشد

4. اگهوستی: راشیتیسم

5. دروکا: مسلما سنگ کلیه یا صفرا است

6. کورگها: ظاهرا همان است که در فارسی امروزی به آن کورو یا کورک می گویند.

7. آستائیریا: ظاهرا نام یک بیماری است که بر روی بدن جوش هایی مانند دانه های آبله یا سرخک ظاهری می شود.

همین طور در میان شماری از بیماری هایی که کاملا ناشناخته است، سه بیماری با « اژ» آغاز می شود و احتمالا ناراحتی هایی است که بر اثر گزش مار به وجود می آید.

 

اساس علم پزشکی در کتاب اوستا، سه چیز است: کارد، گیاهان درمانی و کلام که به نظر می رسد منظور جراحی، پزشکی و دعا و نیایش باشد. در کتاب «قوم های کهن...» آمده است : چنین به نظر می رسد که اوستا به معالجه به وسیله دعایا افسون بیش از همه چیز اهمیت می دهد. به طوری که مانتر بیشاز، یعنی کلام شفابخش را پزشک پزشکان می نامد. در واقع، به کلام شفابخش یا کلام مقدس، شخصیت داده شده و از او به عنوان یکی از ایزدان یاد می شود: ای کلام مقدس، ای درخشان، مرا شفا ببخش.

در وندیدا، کلام مقدس مفهومی بیش از دعا دارد و به معنی ورد و افسونی برای دور کردن بیماری هاست: بیماری را به عقب می رانم، مرگ را عقب می رانم، درد و الم را به عقب می رانم، سردرد را به عقب می رانم... آبله را به عقب می رانم.

قانونهای پزشکی در ایران باستان:

در وندیداد، احکامی نیز برای پزشکی ذکر شده است، مثلا آمده است که داوطلب پزشکی برای آزمایش جراحی نباید از مزداپرستان استفاده کند، بلکه باید یکی از دیوپرستان را مورد آزمایش قرار دهد. هر گاه بیماری را جراحی کند و در نتیجه بیمار هلاک شود و این کار بار دوم و سوم تکرار شود، داوطلب پزشکی برای همیشه از حرفه پزشکی محروم خواهد شد. اگر در این کار اصرار ورزد و به یک نفر مزدایی آسیب برساند، متهم به جنایتی معادل آدمکشی خواهد شد. اما پس از سه بار تجربه موفقیت آمیز، وی به عنوان یک پزشک شایسته، به شمار خواهد آمد.

همچنین پزشکان، وظایف و مزد ویژه ای داشتند. رقیه بهزادی، برخی از این وظایف را این گونه برمی شمارد: پزشک باید به شتاب به عیادت بیمار برود. هر گاه شخص شب هنگام بیمار شد، پزشک باید تا پیش از پاس دوم شب خود را به او برساند، اگر در طول شب بیمار شود، پزشک باید تا پیش از سپیده دم بر بالای سر بیمار برسد.

حق ویزیت ! در ایران باستان:

دستمزد پزشک دقیقا تناسب با مقام بیمار داشت و موبدان، تنها با دعا و دادن برکت، به پزشک دستمزد می دادند!

رییس خانواده یا قبیله یا ده یا فرمانده استان به ترتیب یک خر، یک اسب، یک شتر و یا چهار اسب به عنوان دستمزد به پزشک می پرداختند. بیماران زن، به پزشک چهار پای ماده به عنوان دستمزد می پرداختند.

اخلاق پزشکی در ایران باستان:

 

درکتاب «قوم های کهن...» شرایط یک پزشک کامل در ایران باستان، این طور نقل شده است: باید اندام های بدن و مفاصل و درمان بیماری های آن ها را بداند. باید ارابه شخصی و دستیار داشته باشد و باید مهربان باشد و حسود نباشد. آرام سخن بگوید و هیچ گونه غروری نداشته باشد. دشمن بیماری ولی دوست بیمار باشد. حجت و حیا را رعایت کند و به دور از جنایت، آسیب رسانی و زورگویی باشد. شتابان به کار بپردازد، یار بیوه زنان باشد. رفتاری نجیبانه داشته باشد. پاسدار شهرت خوب باشد. به خاطر سود کار نکند، بلکه پاداشی معنوی را در نظر داشته باشد. در دادن گیاهان درمان بخش مهارت نشان دهد تا جسم را از بیماری برهاند و فساد و ناپاکی را دور کند. آرامش بیشتری ببخشد و لذایذ حیات را افزون سازد.

از اوستا که بگذریم در دوره های پس از زرتشت این دانش همچنان نزد ایرانیان رو به رشد و نمو نمود. عمده کار پزشکی و دانش پزشکی نزد موبدان و مغان ایرانی بود. بهترین آموزگاران دانش پزشکی و ستاره شناسی مغان ایران بوده اند و این علوم پشت به پشت از آنها به شاگردانشان انتقال پیدا می کرده. متاسفانه در یورش بی رحمانه مقدونیان(اسکندر)، اعراب ، ‌تاتارها و افغانها بسیاری از نوشته ها و کتابهای ارزشمند دانشمندان ایرانی را از بین رفته و کتابهای پزشکی نیز از این قانون مستثنی نبوده است. از پزشکان نامور ایران نیز در دوره های بعد می توان از مانی؛ روزبه و بزرگمهر نام برد. در دوره هخامنشی نیز پزشکان بی شماری بوده اند که دانشمندان یونانی و دیگر ملل از آنان بهره برده اند. عمده دانش پزشکی آن دوره و حتی دوره ماد و دوره های پسین بر دانش اوستایی استوار بوده.

دوره ساسانیان نیز دانشمندان دیگر کشورها در دانشگاه گندی شاپور برای فراگیری دانشهای گوناگون از جمله پزشکی مشغول درس خواندن بوده‌اند ، مانند دیوژن. فرهنگستان گندیشاپور (که بصورت نیمه‌عربی‌وار جندیشاپور نیز نامیده شده) در سال 271 بدست شاهنشاهان ساسانی در خوزستان بنیاد نهاده شد. این فرهنگستان همچنین دارای یک بیمارستان آموزشی و یک کتابخانه بود. بیمارستان گندیشاپور نخستین بیمارستان آموزشی جهان بود. در این فرهنگستان دانش‌های فلسفی و پزشکی تدریس می‌شد و بنا به روایات حبس و مرگ مانی پیغمبر نیز در گندیشاپور روی داده است.

 

گندیشاپور یکی از هفت شهر اصلی خوزستان بود. نام آن در آغاز «گوند-دزی-شاپور» به معنی دژ نظامی شاپوربوده است. برخی پژوهشگران بر اینند که بنگاهی همانند به گندیشاپور از زمان پارتیان در این جایگاه قرار داشته است. شهری به نام گندیشاپور را شاپور دوم فرزند اردشیر ساسانی پس از شکست دادن سپاه روم به سرکردگی والرین، بنا نهاد. شاپور دوم گندیشاپور را پایتخت خود قرار داد.

نام‌آوری گندیشاپور بیشتر در زمان خسرو انوشیروان ساسانی انجام گرفت. خسرو انوشیروان گرایش فراوانی به دانش و پژوهش داشت و گروه بزرگی از دانشوران زمان خود را در گندیشاپور گرد آورد. در پی همین فرمان خسرو بود که برزویه، پزشک بزرگ ایرانی، مأمور مسافرت به هندوستان شد تا به گردآوری بهترین‌های دانش هندی بپردازد. امروزه شهرت برزویه در ترجمه ای است که از کتاب پنچه تنتره هندی به پارسی میانه انجام داد که امروزه به نام کلیله و دمنه معروف است.

بنابراین فرهنگستان گندیشاپور از کانون‌های اصلی دانش‌ورزی، فلسفه و پزشکی در جهان باستان شد. در برخی منابع اشاراتی به انجام آزمون و امتحان برای اعطاء اجازه طبابت به دانش‌آموختگان دانشگاه گندیشاپور شده است. کتاب تاریخ الحکمه (سرگذشت فرزانگی) به توصیف این مسئله می‌پردازد. شاید این نمونه نخستین برگزاری آزمون دانشگاهی در جهان بوده باشد.

تمامی کتاب‌های شناخته شده آن روزگار در زمینه پزشکی، در کتابخانه گندیشاپور گردآوری و ترجمه شده بود، با اینکار گندیشاپور تبدیل به کانون اصلی انتقال دانش میان خاور و باختر گشت. گندیشاپور و همچنین آموزشگاه وانسیبین که پیش از فرهنگستان گندیشاپور در خوزستان بنیاد شده بود تأثیر بزرگی در شکل گرفتن نهاد «بیمارستان» بویژه کلینیک آموزشی در جهان داشتند.

در سال‌های آغازین پیدایش دین اسلام در عربستان، دانشکده پزشکی و بیمارستان گندیشاپور شمار زیادی استاد ایرانی، یونانی، هندی و رومی را در خود جا داده بود. گفته شده که حتی پزشک شخصی محمد، پیامبر اسلام، نیز از دانش‌آموختگان (فارغ‌التحصیلان) دانشکده پزشکی گندیشاپور بوده است.

دانش پزشکی در ایران پس از حمله و یورش تازیها چند قرنی رو به کاهش و افتادگی گذاشت لیکن با کوشش بزرگمردان و دانشمندان و با عنایت اورمزد این دانش مانند گذشته و بهتر از آن رو به بالندگی گذاشت. به طوریکه دانشمندان بی شماری از دوره ی اسلامی به بعد از یاران به دانش جهان کمک شایانی کردند و کمتر کسی مانند آنها را میتوان یافت ، بزرگانی چون ابن سینا؛ محمد زکریا رازی؛ فارابی؛ خیام که نامشان همواره در تاریخ پزشکی جهان می درخشد و موجب افتخار و سربلندی مردم ایرا‌ن‌زمین در تمام دوره ها می باشند.

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, توسط مهرداد تولایی |

http://iranatlas.info/parseh/images/800px-Achaemenid_Empire.jpg

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, توسط مهرداد تولایی |